مقصد اول امور عامّه

بیان مطالب ششگانه

فریده پنجم ماهیت و لواحق آن / غرر فی تعریفها و بعض أحکامها

کد : 114427 | تاریخ : 13/06/1395

بیان مطالب ششگانه

‏خلاصه آنکه مطالب چنانکه در ‏‏منظومۀ‏‏ منطق هم آمده شش مطلب است:‏

‏ ‏

اُسّ المطالب ثلاثة علم  ‎ ‎مطلب ما مطلب هل مطلب لم


[[page 160]]

فما هو الشارح والحقیقی  ‎ ‎و ذو اشتباک مع هل أنیق

و هل بسیطاً و مرکباً ثبت  ‎ ‎لمّیة ثبوتاً إثباتاً حوت

إلیه آلت ما فریق أثبتا  ‎ ‎مطلب أیّ أین کیف کمّ متی

و فی کثیر کان ما هو لم هو  ‎ ‎کما یکون ما هو هل هو انتبهوا

والانخساف الأوّل یناسب  ‎ ‎و فی وجودی اتّحد المطالب‎[1]‎

‏ ‏

‏یعنی اساس مطالب، سه مطلب دانسته شده است: مطلب ما، مطلب هل، مطلب لم.‏

‏هر یک از اینها بر دو قسم است؛ زیرا مطلب ما یا شارحه یا حقیقیه است و به طور‏‎ ‎‏شبکه با هل، اُنس عجیبی دارند. یعنی هل هم بر دو قسم است: هل بسیطه و هل مرکبه،‏‎ ‎‏منتها با ترتیب مخصوصی: اول «ما»ی شارحه بعد هل بسیطه، بعد «ما»ی حقیقیه،‏‎ ‎‏سپس هل مرکبه.‏

‏این است که می گوید: هل بسیطاً و مرکباً ثابت شده است و لِمَ هم ثبوتی و اثباتی‏‎ ‎‏است. و آنچه از مطالب، فریقی از علما اثبات کرده اند از قبیل مطلب ایّ، این، کیف، کمّ‏‎ ‎‏و متی، به این اسّ المطالب برمی گردد. و در کثیری از اوقات ما هو ـ یعنی «ما»ی‏‎ ‎‏حقیقیه ـ و لم هو ـ یعنی «لِمَ»ی ثبوتیه ـ یکی است و توضیح این معنی چنانکه شیخ در‏‎ ‎‏نجات‏‏ گفته است اینکه: حد تام آن است که مشتمل بر مبدأ برهان و نتیجۀ برهان باشد‏‎ ‎‏و اگر حدی که در جواب «ما»ی حقیقیه واقع می شود مشتمل بر یکی از آن دو باشد،‏‎ ‎‏حد ناقص است.‏‎[2]‎

‏مثلاً اگر با «لِمَ»ی ثبوتیه سؤال شود که: «لِمَ انکسف القمر؟» می گوییم: «لأنه توسط‏‎ ‎‏الأرض بینه و بین الشمس فانمحی نوره» و بعد سؤال از «ما»ی حقیقیه واقع می شود به‏‎ ‎‏اینکه: «ما کسوف القمر؟» و در جواب می گوییم: «هو انمحاء نوره لتوسط الأرض»، این‏‎ ‎‏جواب حد تام است چون مشتمل بر مبدأ برهان و نتیجۀ آن است.‏

‏مبدأ برهان یعنی حد وسط در برهان، اولاً بر موضوع حمل می شود و بعد نتیجه‏


[[page 161]]

‏اخذ می شود، ولکن در حد اول نتیجه ذکر شده و سپس حد وسط برهان ذکر می شود.‏‎ ‎‏نتیجةً در این حد جواب «ما»ی حقیقیه و جواب «لِمَ»ی ثبوتیه هر دو ذکر می شود.‏

‏مثلاً در برهان گفته می شود: «إنّ القمر قد توسط الأرض بینه و بین الشمس، و کل‏‎ ‎‏مستضیئ من الشمس یتوسط بینهما الأرض فإنه ینمحی ضوؤه» فینتج: «إنّ القمر‏‎ ‎‏ینمحی ضوؤه» و بعد گفته می شود: «والمنمحی نوره منکسف، فالقمر إذن منکسف» و‏‎ ‎‏در حد تام، اول انمحاء، و بعد توسط اخذ شده و گفته می شود: «انکساف القمر هو‏‎ ‎‏انمحاء نوره لتوسط الأرض بینه و بین الشمس» پس حد تام شامل علل اربع می شود.‏‎ ‎‏این توضیح اتحاد ما هو و لم هو.‏

‏و اما اتحاد ما هو و هل هو حاجی فرموده است: «کما یکون ما هو هل هو انتبهوا»‏‎ ‎‏توضیح آن این است که: اگر در عالم از اوج قلۀ کنگره ای که تمام هستی و آنچه در ظلّ‏‎ ‎‏هستی است، نگریسته و قدم فکر را به آنجا برده، ماهیات را از موجودات منحاز نموده‏‎ ‎‏و هر یک را در صفی قرار داده و نور وجود را در یک خط مستقیم و ظلمت ماهیات را‏‎ ‎‏در یک خط کج و معوج ببینیم، و در جایی که این نور و ظلمت مزدوج گشته و همچون‏‎ ‎‏طلیعۀ اول صبح، حق و باطل به هم آمیخته اند، ما این مزدوجین را ازهم جدا نماییم، به‏‎ ‎‏موجودی که چیزی از ظلمت در او نبوده و نور علی نور است و مانند عشاق صادق‏‎ ‎‏خالص و صرف الحق است می رسیم. در این گونه موجودات ما هو و هل هو یکی‏‎ ‎‏است؛ چون پاسخ هل بسیطه و «ما»ی حقیقیه در آن وجود است.‏

‏قوله: «والانخساف الأول یناسب» چنانکه شرح دادیم.‏

‏«و فی وجودی اتحد المطالب» یعنی در وجود من ـ و در بعض نسخ ‏‏منظومه ‏‏«و فی‏‎ ‎‏وجودی و وجودک» ـ مطالب یعنی مطلب «ما»ی حقیقیه و مطلب هل بسیطه و مطلب‏‎ ‎‏«لِمَ»ی ثبوتیه، متحد است.‏

‏توضیح اینکه: وقتی قدم فکر و جناح تفکر بالا رفته و اشیاء را در صف نظام دیده و‏‎ ‎‏وجود من و تو را در رشتۀ این نظام یافت و چون در بعضی از موجودات جهت نوریه‏‎ ‎‏و جهت ظلمانیه بهم آمیخته اند، چشم حق بین جهت ظلمت را در صف ظلمانی‏


[[page 162]]

‏ماهیات و جهت نوریه، یعنی نور خالص وجود را هم در یک نظام قرار داد.‏

‏بنابراین نور «ما»ی حقیقیه و هل بسیطه یکی می شود؛ چنانکه سابقاً گفتیم. پس در‏‎ ‎‏جواب «ما»ی حقیقیه و همچنین در پاسخ هل بسیطه، وجود می آید و «لِمَ»ی ثبوتیه،‏‎ ‎‏یعنی علت این وجود هم وجود خواهد بود. اشکال نشود که چطور می شود علت با‏‎ ‎‏معلول متحد باشد و حال آنکه علت در مرتبۀ سابقه است؟‏

‏چون در دفع آن گفته می شود: «فارجع الی کتاب نفسک» صور خیال که در ذهن‏‎ ‎‏است؛ اعم از اینکه حاکی ازخارج نباشد یا حاکی از خارج باشد ـ منتها اگر در خارج‏‎ ‎‏صورتی باشد به خلاقیت نفس صورتی که منطبق با خارج است خلق می شود ـ این‏‎ ‎‏وجودات متصوره بروز و ظهور نفس است و این بروز عین مقام فاعلیت نفس است و‏‎ ‎‏در عین حال که در مرتبۀ فاعلیت است صورت معلولی که مخلوق است، خود ظهور‏‎ ‎‏نفس است متکیّفاً به آن صورت.‏

‏والحاصل: وجودات من و تو که معلول وجود اقدس و علت آنها فیض مقدس‏‎ ‎‏است، این وجودات از وجود منبسط است و حیث اینکه معلوم است وجود بسیط‏‎ ‎‏بوده و جزء ندارد، در هر مرتبه ای حقیقت، حقیقت واحده است منتها بالشدة‏‎ ‎‏والضعف.‏

‏پس علت وجود ناقص و ضعیف عین حقیقة الوجود است و در مقام خودش ثابت‏‎ ‎‏شد که صرف الشی ء در هر جایی هست. و لذا صرف مطلق در مقید هست مع‏‎ ‎‏محدودیة المقید.‏

‏بنابراین علت وجود من و تو وجود است. پس «لِمَ»ی ثبوتیه با شی ء متحد بوده‏‎ ‎‏وعلت ومعلول از یک سنخ می باشند. این است که وجود، از وجود منبسط در مرتبۀ‏‎ ‎‏فاعلیت به مراتب نازله ظهور می نماید.‏

‏چنانکه در صور ذهنیه گفتیم که با اینکه معلول نفس است در عین حال متحد با‏‎ ‎‏نفس است. این است که معلول پیش علت به علم حضوری حضور دارد و از‏‎ ‎‏اینجاست که وجودات ممکنات و هر چه در صفحۀ وجود است و به نظام وجود منظم‏


[[page 163]]

‏است، علم الله است. پس من و تو علم فعلی حق بوده و به نزد عالم به علم حضوری‏‎ ‎‏حاضریم. این است که لا یعزب عنه شی ء؛ چون وجود هر شی ء معلول او بوده و‏‎ ‎‏معلول در مقام لفّ و بساطت به طور اجمال، با علت بوده و معلوم وی می باشد. این‏‎ ‎‏است که ذات احدیت ازلاً عالم به وجودات است ولو اینکه صفت معلومیت بعد از‏‎ ‎‏حدوث معلول به طور تفصیل، انتزاع می شود.‏

‏از اینجا این توهم که عالم و معلوم و همچنین علت و معلول متضایفین هستند و‏‎ ‎‏متضایفین مانند ابوت زید و بنوت عمرو نسبت به او، وجوداً با هم بوده و در یک رتبه‏‎ ‎‏از شیئین انتزاع می شوند، مندفع می گردد.‏‎[3]‎

‏توضیح اندفاع اینکه: گرچه متضایفین در انتزاع در یک رتبه اند، الاّ اینکه آنچه‏‎ ‎‏جهت علیت است در حاقّ واقع و متن صقع واقع در رتبۀ سابق و متقدم است.‏

‏والحاصل: فیک انطویٰ العالم الکبیر و لکلّ شی ء فیک شاهد صدق و فیک لکل‏‎ ‎‏شی ءٍ بیّنةٌ داخلیة و کلّما شککت فی صدق بیّنة الخارج فارجع الی بیّنة من نفسک، لأنّها‏‎ ‎‏معیار فهم الصدق والکذب لبیّنة الخارج.‏

‏و بالجمله: معلومات نفس، یعنی آنچه علم به آن تعلق می گیرد، عین صور حاصله‏‎ ‎‏در نفس بوده و آن صور عین تکوّن نفس به آنهاست.‏

‏یعنی نفس مجرد که می خواهد از صقع تجرد سفری نزولی کند، آخرین نقطه ای که‏‎ ‎‏می تواند طی کند عالم برزخ است، یعنی از تجرد که خالی بودن از صورت و ماده‏‎ ‎‏است، می تواند تنزل نموده و صاحب صورت شود و در مورد مبصرات خارجی که‏‎ ‎‏دارای صور می باشند، نفس به مثل آن صور متصور شود و علم، عین تصور نفس به‏‎ ‎‏این صور است.‏

‏پس معلوم اولاً و بالذات این صور است و آنچه از خارجیات و اعیان دارای مثل‏‎ ‎‏این صور است، معلوم بالعرض می باشد. بنابراین معلومیت ولو بعد از تحقق این صور‏


[[page 164]]

‏انتزاع می شود، الاّ اینکه آن جهتی که در نفس است ـ که حیثیت قابلیت و فاعلیت نفس‏‎ ‎‏نسبت به تشکل به این صور است ـ حیثیتی تبعی است که من حین وجود النفس به‏‎ ‎‏ذات نفس قائم است و این صور به طریق لفّ در نفس است، منتها ظهور و بروز آنها‏‎ ‎‏تدریجی است. از اینجا قِدَم صفة العلم فی الباری ولو اینکه وجود عینی خارجی‏‎ ‎‏معلومات حدوثی است، معلوم شد.‏

‎[[page 165]]‎

  • )) شرح منظومه، بخش منطق، ص 32 - 33.
  • )) نجات، ص 82 - 83.
  • )) رجوع کنید به: شفا، بخش الهیات، ص 373؛ مباحث مشرقیه، ج 1، ص 557؛ اسفار، ج 4، ص 192.

انتهای پیام /*