اعتبارات ماهیت
قبل از بیان اقوال در مسأله و نقض و ابرام آنها، بهتر این است که آنچه تحقیق در مطلب است تحریر شود تا بعد از آنکه مطلب صاف شد واشکالات رفع شد به دفع اقوال دیگر بپردازیم.
البته سابقاً اشاره شد به اینکه احکام منطق، احکام جزافی نبوده، بلکه احکام متقن بوده وناظر به واقعیات است. این طور نیست که این احکام تصورات محض باشد و منطقیین نشسته باشند و قضایای ممکنه و ضروریه را تصویر کرده باشند، بلکه همه اینها نفس الامر دارند. لذا مناطقه در مقام ارائۀ واقعیات برآمده و برای ارائۀ هر واقعی حاکی مناسب آن را ذکر نموده اند. به طوری که آنچه در کتب منطق ضبط کرده اند آینۀ تمام نمای جمال واقعیات بوده و کمتر یا زیادتر از آنها نیست.
مثلاً اینکه به فصول و اجناس قائل شده اند و جنس الاجناس گفته اند و جنس قریب و جنس بعید و نوع سافل و نوع عالی قرار داده اند، همۀ اینها با میزان صحیح بوده، واقعیات را در میزان عقل سنجش نموده و آنها را در مقام تفهیم گفته اند. مثلاً جنس را که مفهوم آن مبهم است در مقابل چیزی که در عالم طبیعت ابهام دارد و بلکه فوق همه مبهمات است و در طبیعت چیزی از او مبهم تر نیست به طوری که تحت تمام حجابات عالم طبیعت چهره خود را مستور نموده است، قرار داده اند و آن مادة المواد است که مخلوق این عالم طبیعت بوده و به طوری وسعت دارد که در سرتاسر عالم طبیعت سریان دارد و در کمال ابهام زندگی می کند و در کمال ابهام
[[page 178]]
متوغل است. و در مقابل آن، به جنسی که فوق اجناس عالم طبیعت است جوهر گفته اند. پس خواسته اند از این هیولای اُولی که درغایت ابهام بوده و مادۀ عالم طبیعت است با لفظی حکایت کنند؛ بعد از آنکه به متن واقع نظر کرده و این مبهم ابسط را دیده اند با لفظ جنس آن را بیان نموده اند.
سپس وقتی که این مبهم به اولین صورت درآمد و لباس اوّلی که در بر کرده صورت جسمیه، یعنی قابل ابعاد ثلاثه بودن است که این هم مبهم است و آن مادة المواد بعد از آنکه این پیراهن را به تن کرد، نمی تواند با این صورت موجود باشد، بلکه صورت دیگری لازم دارد و آن صورت عنصریه است، که آن مادة المواد باید به یکی از صور عناصر اربعه قائم باشد تا جای پای خود را در صفحۀ عالم طبیعت محکم کند ـ منتها بنابر قول قدما عناصر چهارتاست: آب و آتش و خاک وباد، و به قول اخواننا المتجددین بیشتر از آن است ـ وقتی که لباس صورت یکی از این عناصر بعد از صورت جسم مطلق به مادة المواد پوشیده شد، مادة المواد به صورت عنصر آبی و یا ناری در عالم جلوه گر شده و از اینجا، یعنی به واسطۀ تلبس به صورتی، فصل تولید می شود.
و همچنین بعد از این صورت، اگر به واسطۀ اختلاط عناصر و شکسته شدن صورت هر یک از عناصر به واسطۀ صورت دیگر، صورت دیگری پیدا شد، آن را صورت معدنیه گویند و لذا معادن موجود می شوند و باز به واسطۀ این صورت معدنی، فصلی برای آن مادة المواد حاصل می شود و همچنین صورت نباتیه و حیوانیه که در هر مرحله با تلبس به صورتی، فصلی حاصل می گردد تا آخرین مرتبه ای که این مادة المواد درعالم طبیعت از سرمنزل ابهام تام، حرکت کرده و از قوۀ محضه به فعلیات داخل شده، به مرتبۀ تعیین تام عالم طبیعت رسیده، صورت انسانی بر او عارض می شود که این صورت انسانی فصل الفصول عالم طبیعت است.
پس منطقیین در مقام ارائۀ این فصول و اجناس با نظر به متن واقعیات گفته اند:
[[page 179]]
جوهر، جنس الاجناس عالم طبیعت است و جسم مطلق و جسم نامی و حیوان بعد از آن است و هر مرتبه نسبت به ماقبل، فصل و نسبت به مابعد، جنس است.
بنابراین در مسائل منطقیه به باطن و متن واقع نظر شده و در مقام حکایت از متن واقع این تعبیرات را آورده اند.
یکی از تعبیرات منطقیه ماهیت لابشرط، ماهیت بشرط شی ء و ماهیت بشرط لاست. و البته این تعبیرات گزاف نبوده بلکه به متن واقع نظر شده و چون دیده اند حالاتی بر ماهیت طاری می گردد و خواسته اند آن حالات را بیان نمایند، در مقابل هر حالی در مقام جلب توجه غیر به آن حال و فهماندن آن حال به غیر و در مقام ارائۀ واقع و حکایت از آن، عبارتی آورده اند.
بیان این معنی این است: وقتی خود ما از حال واقع تفتیش نموده تا تأییدی برای صدق مقال باشد و نظر حق بین برای کاوش به صفحۀ عالم افتاده و شعاع نور بصر عقل بر روی ماهیت می افتد، جنس و فصلی دیده می شود که در مرتبۀ ذات غیر از آن چیزی با او نیست و بعد که ازحال ماهیت جستجو می شود سه حال دیده می شود:
یک بار اینکه ماهیت معدوم می شود، بار دیگر اینکه ماهیت موجود می شود و یکی از حالات هم این است که ماهیت قابلیت وجود و عدم هر دو را دارد. پس این سه حالی است که عقل در ماهیت می یابد. گاهی ماهیت موجود است و گاهی معدوم است و چون در عالم عقلانی دیده می شود که ماهیت گاهی معدوم و گاهی موجود است یکی از حالات آن هم، این است که قابلیت وجود و عدم هر دو را داراست.
غرض از حالت سوم این نیست که ماهیت در خارج در صفحۀ وجود می ایستد و این حالت با وجود وعدم سازش دارد، بلکه مقصود این است که درعالم عقل این حالت از حالات ماهیت هم، توسط عقل دیده می شود.
مثلاً شما فعلاً موجود و انسان هستید؛ اما نه اینکه به لحاظ ما انسان موجود باشید، بلکه در نفس الامر انسان موجود هستید، و نوۀ دهم شما که ان شاء الله بعد می آید، اگر چه اعتبار ما هم نباشد، در عالم نفس الامر فعلاً انسان است ولی معدوم است. آیا شک
[[page 180]]
دارید که شما انسان موجود هستید؟ و آیا شک دارید که نوۀ شما یا پسر شما انسان معدوم است؟ وحیث اینکه دیدیم شما انسان موجود هستید و پسر شما انسان معدوم است پس عقل در عالم عقلانی خود می بیند که در نفس الامر، اصل ماهیت انسانی قابل وجود و عدم است.
بنابراین بر ماهیت حیوان ناطق که ماهیت انسانی است سه حالت طاری می گردد: وجود و عدم و قابلیت موجودیت و معدومیت. نگویید که ماهیت یا موجود و یا معدوم است و دیگر شق ثالث ندارد. چون می گوییم: منظور از شق ثالث شیئی که یأکل و یمشی فی الاسواق نیست، بلکه نفس الامریت داشته و عقل هر عاقلی که چشم باز کند، در عالم اعتبار خود، این حالت را در ماهیت می بیند. و لذا منطقیون در مقابل ارائۀ هر یک از این حقایق نفس الامریه تعبیری آورده اند.
وقتی حالتی از حالات ماهیت را چنین دیده اند که ماهیت محل طریان وجود است و خواسته اند آن را ارائه داده و بفهمانند، گفته اند: ماهیت بشرط شی ء است، یعنی وجود بر او طاری است. و وقتی حالتی ازحالات او را چنین دیده اند که عدم بر او طاری است، گفته اند: ماهیت بشرط لاست، یعنی عدم بر او طاری است و وقتی حال ماهیت را چنین دیده اند که قابل است برای اینکه محل طریان وجود و عدم باشد، گفته اند: ماهیت لا بشرط است، یعنی قابل طریان وجود و عدم است. پس اصل مقسم، یعنی آنچه این اعتبارات ثلاث روی او آمده، ماهیت است. عقل در نظر اوّلی در مقام تفتیش از حقایق عالم به ماهیت نظر کرده و پس از آن دیده است حالات ثلاثه بر او طاری می گردد، آن را به مناسبت این حالات تقسیم نموده است.
پس آنچه معدوم می شود و آنچه موجود می شود و آنچه قابلیت وجود و عدم دارد، اصل ماهیت است که مقسم است.
بنابراین: از بیان ما ظاهر شد که نه ماهیت بشرط شی ء موجود است و نه ماهیت بشرط لا و نه ماهیت لابشرط، بلکه اینها قیودی است که عقل به واسطۀ مطالعۀ متن واقع اعتبار کرده است.
[[page 181]]