مقصد اول امور عامّه

بعضی از احکام اجزاء ماهیت

فریده پنجم ماهیت و لواحق آن

کد : 114439 | تاریخ : 13/06/1395

بعضی از احکام اجزاء ماهیت

‏ ‏

‏این غرر در بیان فرق بین جنس و فصل و ماده و صورت عقلیه و بین ماده و‏‎ ‎‏صورت خارجیه است.‏

‏چنانکه سابقاً گذشت: فلاسفه و اهل منطق ومعقول، بی جا بشرط لا و لابشرط را‏‎ ‎‏اعتبار نکرده اند که تنها ثمرۀ آن در نذر ظاهر شود، بلکه متن واقع را مطالعه کرده و در‏‎ ‎‏مقام تفهیم خواسته اند نقشۀ واقع را در انظار عموم بگذارند؛ لذا نقشه را مطابق با متن‏‎ ‎‏واقع به صورت الفاظ درآورده اند.‏

‏سابقاً  گفتیم که: قوۀ محض یعنی هیولای اُولی که لا متحصل است با فعلیات متحد‏‎ ‎‏می شود. مثلاً قوۀ نامیه ممکن است در چند مسیر کوتاه و طولانی که مقصد در بعضی،‏‎ ‎‏وقوف در منزل اول بوده و در بعضی منزل اول مقصد نباشد واقع شود.‏

‏مثلاً گاهی در مسیر تکامل در دانۀ درخت قرار گرفته و طالب مرتبۀ اول کمال یعنی‏‎ ‎‏صورت شجریه است. این است که از وقتی که دانه در دل خاک قرار گرفت، در کمّ‏‎ ‎‏حرکت نموده و همین طور به تدریج در جوهر حرکت می کند و همین که صورت‏‎ ‎‏شجریت پیدا نمود، به آرزوی خود رسیده و وقوف کرده و از حرکت باز می ایستد و‏‎ ‎‏بعد از آن دیگر هنگام فساد رسیده و سرخی چهرۀ برگ آن از بین می رود. و بالجمله:‏‎ ‎‏وقتی دانه به صورت شجریت رسید، دیگر از حرکت جوهریه افتاده و این منزل بشرط‏‎ ‎‏لاست، یعنی بعد از این با چیز دیگری جمع نخواهد شد و این نقطه، آخرین مرحلۀ‏‎ ‎‏سیر است و دیگر بنای تکامل نداشته و فساد بر او عارض خواهد شد، این قد و قامت‏


[[page 211]]

‏جوان درخت از هم متلاشی خواهد گشت تا بعد سر از گریبان چه چیزی بیرون آورد.‏

‏و گاهی قوۀ نامیه در نطفۀ فرسی واقع شده و حرکت می کند، مقصد در این سیر‏‎ ‎‏دور است؛ می خواهد از نمو بگذرد تا به حد کمال حیوانی برسد. پس نمو در این سیر‏‎ ‎‏لابشرط است.‏

‏و گاهی قوۀ نامیه در نطفۀ انسان قرار می گیرد که منزل در این سیر بسی دراز است.‏‎ ‎‏می خواهد از کمال نمو و حیوان بگذرد و در این مراتب حالت وقوف نداشته و‏‎ ‎‏لابشرط است تا بتواند با صورت کمالی بالاتر جمع شود. در این سیر می خواهد از‏‎ ‎‏منتهای مرتبۀ سیر کمالی طبیعت گذشته و قدم از دار طبیعت بیرون گذارده و در سلک‏‎ ‎‏عقول منتظم گردد. از آن فعلیت منظوره ای که این قوۀ محض آن را به خود خواهد‏‎ ‎‏گرفت به «بشرط لا» تعبیر نموده و به فعلیاتی که در ضمن گذر از آنها، با آنها مصادف‏‎ ‎‏می شود «لا بشرط» گفته اند.‏

‏و بالجمله: بشرط لا آخرین مرتبه ای است که منظور، رسیدن به آن است و آخرین‏‎ ‎‏حد کمال وجودی است که قوۀ محض با تمام همت خواستار وصول به آن است.‏

‏پس آخرین حد کمال وجودی در حیوانات، مرتبۀ حیوانیت است، آن هم با مراتب‏‎ ‎‏مختلفۀ حیوانی که هر یک از انواع، حدی از حدود کمالیۀ آن است. مثلاً یک حد از‏‎ ‎‏حیوانیت فرسیت است و حد دیگر، بقریت بوده و از حد کمالیۀ دیگری به حماریت‏‎ ‎‏تعبیر نموده اند. این طور نیست که یک حیوانیتی در این حدود باشد و در هر یک از‏‎ ‎‏حدود چیز دیگری به آن ضمیمه شده باشد و فرق بین حدی از حد دیگری به واسطۀ‏‎ ‎‏آن چیز باشد، بلکه حد فرسیت به تمام ذات با حد حماریت مغایر است. بلکه ـ ان شاء‏‎ ‎‏الله ـ در یکی از فصول خواهد آمد که هر فردی مستقلاً حدی از وجود و نوع مستقلی‏‎ ‎‏است، زید نوعی و عمرو نوع دیگری است.‏

‏و بالجمله: درمقام تعریف هر یک از حدود حیوانیت، لفظی که موجب تعریف آن‏‎ ‎‏حد است یافته اند. مثلاً لغت را فحص نموده و دیده اند صوت اسب «صهل» نام دارد،‏‎ ‎‏در مقام تعریف حد حیوانی فرسی گفته اند: «حیوان صاهل» و هکذا در «حیوان ناهق» و‏


[[page 212]]

‏«حیوان ناطق». البته معلوم است که این الفاظ در لغت عرب اسماء اصوات حیوانات‏‎ ‎‏بوده، فلذا قابلیت اینکه جزء ذات به شمار روند ندارند.‏

‏والحق: هر یک ازمراتب، مرتبۀ خاصی از حیوانیت است و انسانیت مرتبۀ اعلی و‏‎ ‎‏کامل آن است. و الاّ اگر هر یک از این صاهلیت و ناهقیت و غیره، ذاتی بودند، طبق‏‎ ‎‏قاعده ای که بعداً ثابت خواهد شد، لازم بود انسان جامع همۀ اینها باشد. بلکه چنانکه‏‎ ‎‏گفتیم: حق این است که هر یک از آنها مرتبۀ خاصی از حیوانیت است؛ زیرا کمال‏‎ ‎‏وجودی به اندازۀ محیط ادراک مراتب و طبقات است. البته محیط ادراک بعضی از‏‎ ‎‏حیوانات از محیط ادراک بعضی بیشتر است؛ لذا در اخبار است که حضرت‏‎ ‎‏خاتم ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ فرمود: من که مشغول چوپانی بودم می دیدم گوسفندان یک مرتبه رم‏‎ ‎‏می کنند، جبرئیل نازل شد که اینها صدای اموات را می شنوند.‏‎[1]‎

‏پس اینها هم دارای مکاشفه بوده و به کمال خویش می افزایند تا سیر طبیعی خود را‏‎ ‎‏انجام داده و به آخرین منزل که سرمنزل تجرد است برسند. این است که در قرآن مُنْزَل‏‎ ‎‏است: ‏‏«‏وَ إذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ‏»‏‏،‏‎[2]‎‏ بلی باید سیر طبیعی نموده تا به کمالی که سیر‏‎ ‎‏طبیعی انسان به آن منتهی می شود برسند.‏

‏سیر طبیعی انسان اگر برای او موت اخترامی اتفاق نیفتد، به کمال عالیه که خروج از‏‎ ‎‏عالم طبیعت است، منتهی می شود. ولکن منتهی شدن به آن در صورتی است که انسان‏‎ ‎‏این راه را مستقیم رفته و سلامت از اعوجاج داشته باشد.‏

‏این است که در قرآن وارد شده است: ‏‏«‏سَلاَمٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ‏»‏‎[3]‎‏ و معصوم‏‎ ‎‏فرموده است: ‏‏«جُزناها و هی خامدة».‏‎[4]‎

‏و این در صورتی است که شیطان راه را  کج ننماید که اگر کج کرد، دیگر سیر انسان‏


[[page 213]]

‏در شیطنت می شود و به آنچه باید برسد نمی رسد. و برای نوع ما موت اخترامی رخ‏‎ ‎‏می دهد نه موت طبیعی. موت طبیعی برای معصوم است که سلامت می ماند ‏‏«‏حَتّی‎ ‎مَطْلَعِ الْفَجْرِ‏»‏‏، و بالجمله: آنچه در خارج به سوی فعلیت حرکت می کند به محض‏‎ ‎‏رسیدن به مقام منظور، با آن فعلیت متحد می شود.‏

‏آنچه در حال حرکت است ماده نام دارد و آنچه ماده به آن می رسد و در آن استقرار‏‎ ‎‏پیدا می نماید و آخرین نقطه حرکت اوست، صورت نامیده می شود، و این ماده و‏‎ ‎‏صورت را عقل تحت نظر قرار داده و مأخذ می شوند برای اینکه عقل از هر یک چیزی‏‎ ‎‏را انتزاع نماید، به آنچه از ماده انتزاع می کند، جنس و به آنچه از صورت انتزاع‏‎ ‎‏می نماید، فصل گویند.‏

‏پس معلوم شد که ماده و صورت در اجسام خارجیه و در اعراض جسم مانند‏‎ ‎‏الوان، عقلیه می باشند.‏

‏توضیح این معنی این است که: سواد و بیاض که در خارج وجود داشته و از‏‎ ‎‏اعراض اجسامند، درخارج بسایط بوده و ماده ای که با صورت ترکیب انضمامی پیدا‏‎ ‎‏کند ندارند، بلکه هویات بسیطه اند. سواد که منقبض کنندۀ نور بصر است و همچنین‏‎ ‎‏بیاض که منبسط کنندۀ آن است، هر کدام یک هویت بسیطه است، منتها عقل که این دو‏‎ ‎‏هویت بسیطه را می نگرد، برای آنها ما به الاشتراک قائل می شود، بدون اینکه در خارج‏‎ ‎‏ما به الشرکه داشته باشند. یعنی لون را مورد شرکت بین آنها دیده و هویت هر کدام را‏‎ ‎‏فصل آنها می بیند. پس اعراض، ماده و صورت خارجیه نداشته، بلکه درعقل دارای‏‎ ‎‏ماده و صورتند و این ماده و صورت عقلیۀ آنها عین جنس و فصل آنهاست.‏

‏مطلب دیگر اینکه: وقتی قوۀ محض و مادة المواد بنای حرکت می گذارد، در بین‏‎ ‎‏مسیر حرکت، به ترتیب به منازل فعلیت رسیده و صورتی بعد از صورتی پوشیده و در‏‎ ‎‏مدارج کمال به مرتبه ای بعد از مرتبه ای می رسد. در هر مرتبه از فعلیات بالنظر الی‏‎ ‎‏المادة المتحرکه، جنس و بالنظر الی الصورة الفعلیه، فصل انتزاع می شود.‏

‏و چون مراتب کمالات در طول هم واقع گردیده و استعداد در مسیر تکامل‏


[[page 214]]

‏تدریجی است ـ زیرا در حرکت طفره‏‎[5]‎‏ جایز نیست ـ لذا ماده هرگز دو فعلیت در‏‎ ‎‏عرض هم پیدا نمی کند، بلکه فعلیت نازله، ماده را برای فعلیت لاحقه مستعد می نماید.‏

‏والحاصل: هیولای اُولی که قوۀ محض است اول باید صورت جوهریه به خود‏‎ ‎‏گرفته و بعد صورت جسمیه و بعد صورت عنصریه و بعد صورت معدنیه و بعد‏‎ ‎‏صورت نامیه و بعد صورت حیوانیه و بعد صورت انسانیه، به خود بگیرد. و هر‏‎ ‎‏مرتبه نسبت به مرتبۀ قبل، کمالِ بعد از کمال است. و چون جنس و فصل ذاتی شی ء‏‎ ‎‏بوده و شی ء متقوم به مأخذ آنها، یعنی ماده و صورت است، اگر یک شی ء در یک‏‎ ‎‏مرتبه دارای دو جنس و دو فصل باشد و این دو جنس و دو فصل در عرض هم قرار‏‎ ‎‏داشته باشند، دو تالی فاسد لازم می آید: یکی استغناء الشی ء عن ذاتیاته و دیگری کون‏‎ ‎‏الواحد اثنین.‏

‏زیرا جنس و فصل مقوم شی ء است و اگر یک شی ء دارای دو جنس و دو فصل‏‎ ‎‏درعرض هم باشد، می تواند متقوم به یک جنس و یک فصل بوده و از آن جنس و‏‎ ‎‏فصل دیگر مستغنی گردد، با اینکه جنس و فصل ذاتی شی ء است، پس لازم می آید‏‎ ‎‏شی ء از ذاتی خود بی نیاز باشد در صورتی که معنای ذاتی شی ء این است که قوام شی ء‏‎ ‎‏به اوست و اگر شیئی متقوم به یک جنس و یک فصل گردید، می تواند متقوم به جنس و‏‎ ‎‏فصل دیگر هم باشد، پس شی ء دیگر می شود و در نتیجه یک شی ء دو شی ء می شود.‏

‏بلی گاهی می شود که فصل حقیقی معلوم نیست؛ لذا باید اقرب لوازم آن را به‏‎ ‎‏جنس ضمیمه نمود، وچون اقرب لوازم مشتبه می شود، دو لازم فصل حقیقی که‏‎ ‎‏اقربیت هرکدام نسبت به فصل مشتبه است، با هم ذکر می شوند مانند حساس و‏‎ ‎‏متحرک بالاراده در حیوان، در صورتی که اینها عرض بوده و دارای ملزوم و معروضی‏‎ ‎‏که حقیقت فصل است، می باشند.‏

‏مطلب دیگر اینکه: در علم میزان از معقولات ثانیه و از مفاهیم و کلیات گفتگو‏


[[page 215]]

‏می شود، معقولات ثانیه ومفاهیم، کلی بوده وآنچه در خارج است مفاهیم نبوده، بلکه‏‎ ‎‏حقایق است و شیئی که در خارج قائم و مستقر می شود باید متقوم به شی ء مستقر و‏‎ ‎‏حقیقت دار باشد. لذا زید که انسان است و صفحه و متن حقیقت را اشغال نموده باید‏‎ ‎‏متقوم به چیزی که در خارج واقعیت داشته و صاحب وجود است باشد.‏

‏به عبارت دیگر: مأخذ جنس و فصل که عقلی است، باید چیزی باشد که خارجی‏‎ ‎‏است و آن ماده و صورت است. پس آنچه علمای میزان به عنوان جنس و فصل‏‎ ‎‏تشخیص داده اند مفاهیم کلی بوده و باید جنس و فصل شی ء کلی باشد. پس ناطق‏‎ ‎‏فصل انسان کلی است، آن انسانی که مفهوم است. ولکن باید فصل زید و بکر و خالد‏‎ ‎‏که مفهوم نیستند و خارجیت دارند مفهوم نبوده، بلکه شی ء خارجی بوده و در حاقّ‏‎ ‎‏حقیقت ثابت باشد.‏

‏بنابراین: باید مبدأ فصل منطقی این خارجیات بوده و آنها مأخذ فصل منطقی‏‎ ‎‏باشند.‏

‏از این بیانات ما معلوم شد آنچه در عبارت حاجی است که در آخر صفحه‏‎ ‎‏می گوید: «واقتحام ذی فی قولی: ذا نفس، للاشارة فی اللفظ الی الاعتبار اللابشرطی‏‎ ‎‏المعتبر فی الفصل لیحمل»‏‎[6]‎‏ برای این است که در خارجیات، لابشرط و بشرط لا‏‎ ‎‏اعتباری ندارد.‏

‎[[page 216]]‎

  • )) رجوع کنید به: بحار الانوار، ج 6، ص 226، حدیث 28.
  • )) تکویر (81): 5.
  • )) قدر (97): 5.
  • )) علم الیقین، ج 2، ص 971.
  • )) طفره اصطلاحاً انتقال جسم از نقطه ای به نقطۀ دیگر بدون طی مسافت است که بدیهی البطلان می باشد. رجوع کنید به: کشف المراد، ص 148؛ شرح مقاصد، ج 3، ص 36؛ اسفار، ج 5، ص 52.
  • )) شرح منظومه، بخش حکمت، ص 100.

انتهای پیام /*