مقصد اول امور عامّه

بیان اقوال در چگونگی ترکیب ماهیت

فریده پنجم ماهیت و لواحق آن

کد : 114443 | تاریخ : 13/06/1395

بیان اقوال در چگونگی ترکیب ماهیت

‏ ‏

‏مراد از اجزاء حدیه، جنس و فصل است و ممکن است حد، صاحب اجزاء بوده‏‎ ‎‏ولکن محدود صاحب اجزاء نباشد. آنچه ممکن است از دو مفهوم نسبت به یکدیگر‏‎ ‎‏تصویر شود، چهار صورت است:‏

‏اول: ذهناً و خارجاً متحد نبوده و با هم مغایر باشند.‏

‏دوم: ذهناً و خارجاً عینیت داشته باشند؛ هم در وجود خارجی و هم در وجود‏‎ ‎‏ذهنی در یک وجود اتحاد داشته باشند.‏

‏سوم: ذهناً اتحاد داشته و خارجاً متعدد باشند.‏

‏چهارم: ذهناً متغایر بوده ولکن در وجود خارجی متحد بوده و در یک وجود اتحاد‏‎ ‎‏داشته باشند.‏

‏صورت اول واضح الفساد است؛ چون اگر خارجاً با هم متغایر بوده و هریک وجود‏‎ ‎‏علی حده داشته باشند، مانند زید و عمرو شرط حمل، موجود نخواهد بود؛ زیرا شرط‏‎ ‎‏حمل شایع این است که دو مفهوم مغایرت ذهنی داشته و در وجود خارجی متحد‏‎ ‎‏باشند و حیث اینکه می بینیم هر یک از اجزاء حدیه بر محدود حمل می شود؛ چنانکه‏‎ ‎‏گفته می شود: «الانسان ناطق» و «الانسان حیوان» پس باید ناطق بتواند برحیوان حمل‏‎ ‎‏شود و چون مناط حمل، اتحاد در وجود است، اگر بگوییم: ناطق و حیوان خارجاً‏‎ ‎‏متغایرند، حمل صحیح نخواهد بود با اینکه قطع داریم حمل صحیح است. پس با این‏‎ ‎‏بیان، خطای صورت اول کشف می گردد.‏


[[page 234]]

‏و هکذا صورت ثانیه فاسد است؛ چون بالبداهه می بینیم مفهوم ناطق و مفهوم‏‎ ‎‏حیوان که اجزاء حدیۀ انسان است ذهناً متغایرند. علاوه بر آن، باز شرط حمل که تغایر‏‎ ‎‏مفهومی است محقق نیست.‏

‏از این بیانات فساد صورت سوم از دو جهت واضح شد: جهت اول آن است که در‏‎ ‎‏صورت اول گفتیم که در حمل، اتحاد وجودی لازم است و الاّ حمل صحیح نخواهد‏‎ ‎‏بود. و جهت دوم آنکه در صورت دوم ذکر شد که مفهوم ناطق و مفهوم حیوان‏‎ ‎‏بالوجدان متغایرند، علاوه بر آن شرط حمل تغایر مفهومی است.‏

‏پس تنها صورت چهارم باقی می ماند و آن درست است که دو مفهوم ذهناً متغایر‏‎ ‎‏بوده، ولکن در خارج در یک وجود اتحاد داشته باشند.‏

‏والحاصل: جنس و فصل ذهناً متغایر بوده و دو ماهیت علی حده اند، منتها در خارج‏‎ ‎‏در یک وجود اتحاد دارند.‏

‏به عبارت دیگر: در ماهیت تعدد داشته ولی در خارج در یک وجود اتحاد دارند.‏

‏ولکن این معنی در صورتی درست است که قائل شویم ماهیت در خارج بالعرض‏‎ ‎‏وجود داشته و تحقق دارد و الاّ اگر قائل شدیم به عدم تحقق ماهیت بالذات و اینکه‏‎ ‎‏وجود بالذات متحقق است، این بحث یعنی کیفیت ترکیب اجزاء حدیه از درجۀ اعتبار‏‎ ‎‏ساقط است؛ زیرا در این نظر دیگر اجزائی نیست تا گفتگو شود که این اجزاء در دو‏‎ ‎‏ماهیت چه نحوه ترکیبی دارند؛ چون در این نظر ماهیت سراب وهیچ است ونحوۀ‏‎ ‎‏ترکیب آن قابل بحث نیست. پس برای اجزاء حدیه، یعنی جنس و فصل در عین و‏‎ ‎‏خارج وراء وجود، مقام ذات نیست، یعنی برای اجزاء غیر از این تکه وجودی که از او‏‎ ‎‏اجزاء حدیه انتزاع می شود، مقام ذاتی نیست تا در آن تکلم شود که آیا بسیط است یا‏‎ ‎‏مرکب؟‏

‏و لذا به اشخاصی که به وحدت اجزاء حدیه، ذاتاً و وجوداً قائلند ـ مثلاً در بسایط‏‎ ‎‏خارجیه مانند سواد و بیاض ـ ایراد شده که چطور ممکن است صور عقلیۀ متخالفه با‏


[[page 235]]

‏امر بسیطی که ذاتاً و وجوداً دارای بساطت است، مطابق باشد؟‏‎[1]‎

‏قائلین به وحدت جواب داده اند: صور متخالفه از این بسیط به حسب اعتبارات و‏‎ ‎‏استعداداتی که برای عقل به واسطۀ مشاهدۀ جزئیات، مانند زید و عمرو و بکر و بقر و‏‎ ‎‏غنم، حاصل می شود انتزاع می گردد.‏‎[2]‎‏ زید یک تکه وجود بسیط است، ماهیات مانند‏‎ ‎‏حیوانیت و ناطقیت در مقام ذات چیزی نبوده و در این تکه وجود، ما بازاء ندارند،‏‎ ‎‏وقتی زید را با چیز دیگری مثل عمرو و بکر مقایسه می نماییم، اگر وجه مشترک بین‏‎ ‎‏آنها دیدیم، به واسطۀ این مقایسۀ با غیر، نوع انتزاع کرده و هکذا اگر زید را با غنم‏‎ ‎‏مقایسه نمودیم و وجه مشترک دیدیم، جنس انتزاع می کنیم به طوری که این جنس در‏‎ ‎‏مقام ذات ما بازاء ندارد. همچنین اگر بیاض را در مقایسه با سواد دیدیم، از این قیاس‏‎ ‎‏یک ما به الاشتراک تصور نموده، نام آن را لون می گذاریم و چون سواد و بیاض دارای‏‎ ‎‏دو وجود بوده و اثنینیت، موجب امتیاز آنهاست؛ لذا از این معنی چیز دیگری انتزاع‏‎ ‎‏می نماییم.‏

‏والحاصل: اگر بخواهیم ذات اشیاء را با کمال بساطتی که دارند به قدر امکان معرفی‏‎ ‎‏کرده و در اذهان دیگران داخل نماییم، چاره ای نداشته جز اینکه به ذیل عناوین‏‎ ‎‏متمسک شویم بدون آنکه برای این عناوین و مفاهیم در خارج مقام ذات باشد.‏

‏الاّ اینکه چون ممکن است آن وجود بسیط را با چیزهای دیگر مقایسه نماییم؛ لذا‏‎ ‎‏به عناوین و مفاهیم چنگ می زنیم در صورتی که در دنیا هنوز کسی حقیقة الوجود را‏‎ ‎‏درک نکرده و مفاهیم جز اوهام و اصطلاحات چیزی نیست. چنانکه ما که اهل‏‎ ‎‏اصطلاح بوده و می خواهیم مبدأ عالم را بشناسیم ـ البته ما اهل اینکه پشت پرده را‏‎ ‎‏ببینیم و خرق حجاب نموده و بالعیان و العین جمال محبوب را تماشا نماییم نیستیم،‏‎ ‎‏آنها که این اهلیت را داشته اند افراد مخصوصی بوده که آمدند و رفتند ـ جز استمداد از‏‎ ‎


[[page 236]]

‏مقامات دور و تسلسل و جز استفاده از عناوین و مفاهیم کثیره، راه دیگری در دل‏‎ ‎‏نگشوده ایم، اعرف ما و اعلم ما کسی است که دل و خزانۀ قلب خود را از مفاهیم بسیار‏‎ ‎‏پر کرده باشد.‏

‏مثلاً، مفهوم موجود دارای کمالات علم و قدرت و حیات و اراده است، در صورتی‏‎ ‎‏که عالم علم الهی، حقیقة الوجود را نمی فهمد که چیست؟ ومحال است که بفهمد.‏‎ ‎‏خود این مفاهیم حجاباتی است. شاید معنای «العلم هو الحجاب الاکبر» این باشد. و‏‎ ‎‏فرق میان عالم و عامی آن است که او این اصطلاحات علمی را بلد است و این بلد‏‎ ‎‏نیست، ولکن در اصل اینکه هر دو حقیقة الوجود را نمی دانند یکی هستند. منتها او‏‎ ‎‏عالم به اصطلاحات است و این نیست، پس این علم رسمی سراسر قیل است و قال،‏‎ ‎‏نه از آن کیفیتی حاصل نه حال.‏

‏همچنین است قضیه در علم به حقایق اشیاء؛ اگر حکیم بخواهد از قوۀ محض که‏‎ ‎‏ترقی کرده و به فعلیت صورت جسمیه رسیده است، بدون اینکه حقیقت آن قوه را‏‎ ‎‏شناخته و یا بالعیان در نظرش کشف گردد، حکایت نموده و برای کسی که مراتب‏‎ ‎‏ترقی را نمی داند معرفی کند؛ چاره ای ندارد جز اینکه به وجود بسیط خاص نظر کرده‏‎ ‎‏ـ گرچه حقیقت آن را به هیچ کیفیتی نتواند ببیند ـ و با غیر آن مقایسه نماید، مثلاً‏‎ ‎‏وجوداتی را که به نظر او شباهت آنها به زید وعمرو از وجودات دیگر زیادتر است،‏‎ ‎‏کنار زید و عمرو گذاشته و یک عنوانی از این تشابه تام انتزاع نموده و نام آن را جنس‏‎ ‎‏قریب بگذارد.‏

‏و هکذا آن مفاهیمی را که از این دیدنها و ملاحظه ها در نظر اول به ذهن می آید،‏‎ ‎‏ذاتی و آنچه در مقام ثانی و با نظر ثانوی انتزاع می شود، عرضی بنامد.‏

‏این است که چون برف انبارهایی از اصطلاحات را دیده اند که لایسمن و لایغنی‏‎ ‎‏من جوع، خود اینها گفته اند:‏

‏ ‏

‏پای استدلالیان چوبین بود‏  ‎ ‎‏پای چوبین سخت بی تمکین بود‏‎[3]‎

‏ ‏


[[page 237]]

‏و چون آشنایان معارف دانسته اند که تحت پوشش این اصطلاحات نمی توان راه‏‎ ‎‏معرفت را طی کرد با لسان تمنا گفته اند: محبوبا ! خودت پرده و حجاب را بردار که‏‎ ‎‏دست مخلوق قدرت کنار زدن این حجابها را ندارد. «اللهمّ عرّفنی نفسک فإنّک إن لم‏‎ ‎‏تعرّفنی نفسک لم أعرفک ...» ما هم اگر خواستیم و توانستیم این حجاب اکبر، یعنی‏‎ ‎‏مفاهیم و اصطلاحات را پاره کنیم باید بگوییم: «ربّنا عرّفنا ذاتک و إن لم تعرّفنا نفسک‏‎ ‎‏لا نعرفک قطّ».‏

‎[[page 238]]‎

  • )) رجوع کنید به: شرح مواقف، ج3، ص 70؛ شرح مقاصد، ج1، ص 423؛ شوارق الالهام، ص 165.
  • )) رجوع کنید به: شرح مواقف، ج 3، ص 64ـ71؛ شرح مقاصد، ج 1، ص 423؛ شوارق الالهام، ص 165.
  • )) مثنوی معنوی، ص 96، دفتر اول، بیت 2128.

انتهای پیام /*