مقصد اول امور عامّه

شبهات وارده بر غایت و جواب از آنها

فریده هفتم علت و معلول

کد : 114466 | تاریخ : 13/06/1395

شبهات وارده بر غایت و جواب از آنها

‏ ‏

‏چون گمان شده است که اموری از قبیل بازی با ریش و اتفاقاتی از قبیل اینکه‏‏شخص‏‎ ‎‏به قصد رسیدن به آب، چاه می کند و به گنج برخورد می نماید، بدون غایت است، لذا‏‎ ‎‏مرحوم حاجی ـ رحمة الله علیه ـ برای رفع این اشتباه مقدماتی را تمهید می نماید.‏

‏و حاصل آن اینکه: برای افعال دو غایت است: یکی «ما الیه الحرکه» و دیگری «ما‏‎ ‎‏لأجله الحرکه»، مثلاً سنگی را که می اندازیم و به طرف پایین می آید، غایت سیر به‏‎ ‎‏مقتضای آن قوه ای که در اوست «ما الیه الحرکه» بوده و آن جهتی که به خاطر آن سنگ‏‎ ‎‏را می اندازیم، «ما لأجله الحرکه» است.‏

‏و چون رفع اشتباه محتاج توضیح است، لذا عرض می نماییم: مثلاً شما می خواهید‏‎ ‎‏تا صحن بروید، برای این فعل دو غایت است:‏

‏یکی حرکت عضلات تا آن نقطۀ مخصوص، و دیگر اینکه در آن نقطه غرضی‏‎ ‎‏مانند لقاء صدیق دارید.‏

‏ناگفته نماند: اینکه گفته اند: «اراده همان شوق مؤکد است»،‏‎[1]‎‏ باطل است، چون‏‎ ‎‏اراده، شوق و اشتیاق نیست، بلکه بین فعل و اشتیاق سیر طریق و انقضای زمانی لازم‏‎ ‎‏است و ممکن است در انسان شوق و اشتیاق نبوده ولکن اراده باشد، برای اینکه اراده‏‎ ‎‏عبارت از آن همت نفس و حالت تجمع نفس است.‏

‏بعضی اوقات دیده می شود با اینکه انسان به هیچ وجهی اشتیاق و شوق و حبّ به‏


[[page 302]]

‏چیزی نداشته، مثل اینکه عضوی از آن فاسد شده که اگر قطع نکنند بدن را فاسد‏‎ ‎‏می کند، و در این صورت شخص بیچاره از اینکه عضو او قطع گردد کراهت داشته و‏‎ ‎‏گریه و زاری و لیت و لعلّ کرده و عزا می گیرد، ولی در عین حال قطع شدن عضو را‏‎ ‎‏اراده می کند. والحاصل: اراده شوق مؤکد نبوده و شوق مؤکد نامیدن آن غلط است.‏

‏و نیز مقابل هم قرار دادن کراهت با اراده غلط است، بلکه اغلب شوق مؤکد در‏‎ ‎‏اوامر، و کراهت در نواهی ملازم با اراده است و انسان در نواهی از وجود پیدا کردن‏‎ ‎‏چیزی کراهت دارد؛ لذا ارادۀ ترک می نماید. و در مواردی با اینکه انسان کراهت دارد،‏‎ ‎‏ولی به جهت علم به صلاح اراده می کند؛ چنانکه در مثال مذکور گذشت، پس این گونه‏‎ ‎‏نیست که انسان در موارد اراده همیشه اشتیاق داشته باشد.‏

‏و بالجمله: اول در انسان تصور شی ء حاصل شده بعد تصدیق به فایده و سپس‏‎ ‎‏شوق یا علم به صلاح و بعد نفس که این اعصاب تحت تدبیر او بوده و علاقۀ کامله با‏‎ ‎‏دماغ دارد، همت صرف نموده و هنگامی که این عضلات پخش شدۀ در بدن، که‏‎ ‎‏منتهی به مرکز دماغ هستند، تجمع نمودند، از نفس به آنها قوه ای رسیده و به واسطۀ‏‎ ‎‏آنها اثر قوة النفس به افعال رسیده و دست انسان دراز می شود و پای او حرکت می کند‏‎ ‎‏و فاعلیت طبعی نفس شروع می شود.‏

‏پس بین همت نفس که اراده است و رسیدن به این فعل که مراد است قهراً فاصله‏‎ ‎‏است و این حرکت که شروع شده، غایت آن، «ما الیه الحرکه» است. و به آن اندازه که‏‎ ‎‏حرکت نفس سبب حرکت عضلات گردیده، به غایت خود ـ رسیدن به آن مطلوب،‏‎ ‎‏یعنی منتهی الحرکه ـ نایل می شود.‏

‏و بالجمله: باید فهمید که غایت دو قسم است: یکی غایة الحرکه و دیگر غایتی که‏‎ ‎‏حرکت به خاطر اوست. و روی اشتباهی که کرده اند و غایت را فقط «ما لأجله الحرکه»‏‎ ‎‏دانسته اند، اشکال پدید آمده که بعضی کارها غایت ندارند، ولی وقتی که این اشتباه حل‏‎ ‎‏شد، اشکالات نیز حل می شود.‏

‏و بالجمله: گاهی غایت فقط «ما الیه الحرکه» است و گاهی «ما الیه الحرکه» و‏


[[page 303]]

‏«ما لأجله الحرکه» است و گاهی هر دو غایت یکی است و گاهی جدای از هم است.‏

‏و در مورد «ما الیه الحرکه» حرکت عضلات که به مقتضای طبیعت است همیشه به‏‎ ‎‏سوی غایت در تحرک است و حرکت عضلات در این غایت مثل حرکت سنگ به‏‎ ‎‏مقتضای طبیعت آن است. البته این طور نیست که سنگ محرک نداشته باشد و سنگ‏‎ ‎‏خودش طبعاً حرکت داشته باشد، بلکه آن هم بالاراده حرکت دارد و اگر حدقۀ چشم‏‎ ‎‏را قدری بزرگ نموده و ما بیچاره ها از خودبینی بگذریم ـ زیرا ما انسانها از غایت جهل‏‎ ‎‏فقط خود را دیده که عضلات ما با اراده حرکت دارد و به خاطر تنگی حدقۀ چشم‏‎ ‎‏معرفت، گمان می کنیم که فقط ما با اراده حرکت می کنیم ـ خواهیم فهمید که چنین‏‎ ‎‏نیست، بلکه کل ما فی الکون به ارادۀ قویۀ قاهرۀ حقه در حرکت هستند. این سنگ را‏‎ ‎‏قوۀ ارادیۀ مرکزیۀ خود به حرکت درآورده است؛ چنانکه آن قوۀ مرکزیه هم تحت قوۀ‏‎ ‎‏بالاتر در حرکت است و مرکز خود نیز محرک داشته تا به ارادۀ قویۀ قاهرۀ حقۀ‏‎ ‎‏مرکز المراکز و قوة القوی و علة العلل برسد.‏

‏و بالجمله: سلسلۀ نظام وجود به دست قدرت قاهرۀ وجود که عین اراده است قرار‏‎ ‎‏گرفته و این عضلات به نقطۀ حساس مغز وجود و فوق مراتب مرتبط بوده و به سوی‏‎ ‎‏«ما الیه الحرکه» حرکت می نمایند و طبیعت به هیچ نحوی از خود اثر نداشته و اثرات‏‎ ‎‏طبایع درطول ارادۀ قویۀ عامل و فانی درتصرف اوست.‏

‏والحاصل: چنانکه سنگ در صورت نزول به طرف مرکز، «ما الیه الحرکه» دارد،‏‎ ‎‏عضلات ما نیز جمادیۀ طبیعیۀ بوده و غایت آنها جز «ما الیه الحرکه» نبوده و از آنها‏‎ ‎‏تخلف ندارد.‏

‏دیگر نباید از آنها غایت دیگری، یعنی غایت شوقیه و حبّیه، مانند لقاء صدیق را‏‎ ‎‏توقع داشت؛ زیرا این توقع مثل این است که از فاعل طبیعی، فعل الهی توقع شود که‏‎ ‎‏البته هرگز این توقع صورت نمی پذیرد.‏

‏چنانکه از گوش توقع دیدن و از زاغ تمنای آواز و از عقرب تقاضای مهر و از‏‎ ‎‏بدگوهر تمنای لطف گردد. پس هر موضوعی را باید از مقتضیات خود آن متمنی شد؛‏


[[page 304]]

‏نه اینکه از سرکه، شیرینی و از نمک، رفع تشنگی را متمنی بود.‏

‏و اما ترتب غایت دیگر در حین حرکت به سوی «ما الیه الحرکه» مثل غایات و‏‎ ‎‏اغراض شوقیه که غیر از غایت عامل حرکت است، آن هم در صورت عدم مانع‏‎ ‎‏حاصل می شود و گاهی به واسطۀ مانع حاصل نمی گردد؛ چنانکه بر اساس‏‎ ‎‏حبّ الرفاقه، شوق مناسب برای لقاء صدیق باشد، ولی از بدبختی عاشق برای رفیق‏‎ ‎‏صادق مانعی از لقاء برسد و در این صورت اصطلاحاً این فعل را باطل گویند، اما باطلِ‏‎ ‎‏به معنای بلافایده نیست.‏

‏والحاصل: بلاغایت بودن شی ء یک معنی است و با فایده و غایت بودن آن ولی به‏‎ ‎‏واسطۀ حاجز و مانع به غایت نرسیدن، معنای دیگری است، مثلاً شجرۀ طیبه که سر از‏‎ ‎‏خاک بیرون می آورد، البته می خواهد از قوه به کمال و از نقصان به تمام قدم گذارد، الاّ‏‎ ‎‏اینکه چون دار الطبیعه، دار القسر است و چه بسا صاحبان آمال را ناکام نموده است؛ لذا‏‎ ‎‏صولت سرمایی مانع شده و باد اجل آرزوی صاحب امل را قبل از اینکه به موسم‏‎ ‎‏رسیده و مراد را در آغوش بگیرد از بین می برد.‏

‏و هر فعلی که مبدأ آن فکر است، اگر صاحب آن فعل، اموری را که به صلاح آنها،‏‎ ‎‏علم پیدا کرده به منظوری عقلایی یا عقلانی ترتیب داده باشد، آن فعل محکم است.‏

‏و بالجمله: تناسب غایات با مبادی غایات معتبر است؛ زیرا هر غایتی از مبدأ غایت‏‎ ‎‏نشأت می گیرد، اگر مبدأ الهی و فوق الطبیعه باشد، غایت الهی و فوق الطبیعه است.‏

‏و اینکه گفته شده: ‏‏«‏أ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ‏»‏‏،‏‎[2]‎‏ این طور نیست که کارهای‏‎ ‎‏دنیا همه اش بی غایت و لغو و بدون ثمرۀ عقلانی باشد، بلکه چون مبدأ این، ناطق‏‏الهی و‏‎ ‎‏فوق افق عالم طبیعت است و دنیا  که دار الزوال است در نظرش اهمیت ندارد؛ ‏‏لذا دوام‏‎ ‎‏و وفا و روحانیت و عشق و کمال می خواهد، این است که دنیا را لعب و لهو خوانده اند،‏‎ ‎‏نه‏‏اینکه بر کارهای دنیوی علل غائیه شهوانی و عقلانی و لذایذ و ثمرات مترتب نیست.‏‎ ‎‏بلکه در هر عامله ای از عوامل من الاعلی الی الاسفل حتی آن هیولایی که در آخر مرتبۀ‏


[[page 305]]

‏وجود قرار گرفته و حتی آن جماد و سنگی که به طرف مرکز حرکت می نماید، غایتی‏‎ ‎‏است. منتها به تناسب حال هر کدام، علم به صلاح اتمّ و اکمل و اصلح که در مبدأ اعلی‏‎ ‎‏است، به او سرایت نموده و در تمام موجودات، آن علم به صلاح وجود داشته، منتها‏‎ ‎‏تنزل کرده است. حتی در حرکت سنگ به مرکز هم، آن علم به صلاح بوده، منتها در‏‎ ‎‏مرتبۀ ضعف و قوۀ طبیعی است.‏

‏والحاصل: هر فعلی از افعال که از انسان ولو در خواب صادر می شود مقارن با اراده‏‎ ‎‏و ملازم با غایت است، البته باید توجه کرد که فعل از چه مبدئی سر می زند. تو گمان‏‎ ‎‏می کنی که حرکت حیوانات بی غایت است؟ خیر حرکت او به طرف مزرعه خیلی‏‎ ‎‏برایش لذیذ است. و تو گمان می کنی که فعل طفل بی غایت است؟ غافل از اینکه‏‎ ‎‏بی غایت نیست، منتها چون طفل غایت فکری ندارد، تو گمان می کنی بی غایت است،‏‎ ‎‏و الاّ مبدأ فعل او که شهوت طبیعی است، بر او مترتب است.‏

‏و بالجمله: مبدأ هر چه باشد، غایت متناسب با اوست. غایات مبدأ شیطانی، لطف‏‎ ‎‏روحانی نخواهد بود. از کژدم چه توقعی غیر نیش داری؟! مگر طبیعت او و مبدأ‏‎ ‎‏حرکات او غیر نیش زدن است؟!‏

‏و بالجمله: محال است که غایت با مبدأ مناسب خود، ملایمت نداشته باشد.‏

‎[[page 306]]‎

  • )) رجوع کنید به: شرح مواقف، ج 6، ص 64 ـ 65؛ اسفار، ج 4، ص 113ـ114 و ج 6، ص 343.
  • )) حدید (57): 20.

انتهای پیام /*