علت صوری
در طبیعیات خواهد آمد که مشائین یک حامل قوه که عبارت از هیولی است، اثبات نموده اند. مثلاً در هستۀ خرما چیزی است که آن حامل این قوه است که «أن یصیر شجراً قویاً». و هستۀ خرما این استعداد را که درخت خرما شود دارد، ولی حبۀ گندم استعداد درخت شدن را ندارد. در عین حال فعلاً هستۀ خرما، هسته است و درخت خرما نیست. و یا نطفه استعداد انسان شدن را دارد ولی انسان نیست؛ چنانکه اگر این استعداد سیر مراحل نموده و علقه و مضغه و بالاخره انسان شد، دیگر در موقع انسانیت، نطفه نیست. به طوری که اگر امکان داشته باشد، انسانی که قوۀ ناطقه دارد، بدون اینکه ماده و نطفه ای در کار باشد، دفعةً خلق شود این نطفه نیز انسان است.
پس انسانیت انسان به این صورت و به این فعلیت است و فعلیت هر شی ء عین شیئیت آن است، مثلاً نطفه که به حرکت جوهریه حرکت می کند این ماده منویت در خود این قوه را دارد که «أن یصیر دماً» ولی فعلاً دم نیست، به تدریج که رو به حرکت گذاشت و در جوهر خود حرکت کرد به این مرتبه می رسد.
بنابراین: حامل قوه که هیولای اُولی است صرف القوه است. بعد از اینکه این حامل قوه که عین این قوه است که «أن یصیر شیئاً آخر»، حرکت نمود و به آخرین منزل حقیقت اولیه رسید و از افق آن حقیقت گذشت، در افق حقیقت دیگری که اکمل از آن
[[page 329]]
سابق است، داخل می شود. البته سابق هم مرتبه ای ازمراتب وجود است منتها در آن مرتبه قوۀ اینکه تکمیل شده و حقیقت کامله ای از مراتب وجود گردد بود؛ لذا بعد از اینکه افق حقیقت اُولی را سیر نمود، می تواند به افق منزل حقیقت ثانیه که فوق افق اعلای حقیقت اولیه است وارد شود.
و آن حامل قوه که صرف القوه است، نمی تواند خودش را نگه دارد چون قوه، ثبات و استقامت ندارد، باید صورتی ـ یعنی فعلیتی ـ آن قوه را حفظ نماید و این فعلیت حقیقةً مرتبۀ نازله ای از وجود است.
خلاصه اینکه: «صورة مّا»یی لازم است که مقوم و حافظ آن قوه باشد، افق آن صورت سابقه که سپری شد، افق فعلیت مرتبۀ اعلی متکفل حفظ قوه گشته و قیمومت آن را به عهده گرفته و قیوم آن می شود، به طوری که تمام ظهور و ما هو الظاهر قیوم است و ماده سر و صورت و تعینی ندارد؛ زیرا در صرف ابهامیت ابداً تعین و تقدر نیست، بلکه کل المتقدر و کل المتعین و کل الفعلیه صورت است. پس شیئیت شی ء به صورت است چون ما هو الظاهر و ما هو جمیل اوست که ـ ان شاء الله ـ در یکی از مباحث ذکر خواهد شد.
و اینکه گفته اند: حد تام عبارت از جنس قریب و فصل قریب است مثلاً حد تام انسان حیوان ناطق است، غلط است؛ زیرا حقیقت انسانیت همان فصل اخیر که صورت است بوده و جنس تحصلی از خود نداشته و حقیقت متحصله فصل است، تمام الشی ء و حقیقة الشی ء اوست. پس ضم حیوان به ناطق در شناساندن حقیقت انسان، ضم مباین به شی ء است و این حد ناقص است.
بلی، انسان حیوان بود و با حرکت جوهریه انسان و فوق حیوان شد و حالا دیگر حیوان نیست، بلکه شیئی اشرف و حقیقتی اعلای از آن است. و در باب طبیعیات خواهد آمد که اگر صورت را که ماده به طور ابهام و لاتعینی، طفیل اوست، از ماده نزع کنند شیئیت شی ء محفوظ خواهد بود.
[[page 330]]
فعِلّةٌ صوریةٌ للکلِّ و فاعلٌ و صورةُ المحلِّ
و بالجمله: برای صورت دو اعتبار است: هنگامی که انسان مرکب را با نظر به ماده می بیند و ترکیب از ماده و صورت را ملاحظه می کند، صورت در این نظر علت صوریه برای مرکب است و ماده، علت مادیه است.
نظر دیگر این است که انسان ملاحظه می کند که ماده پابرجا نبوده و سفیه است و نمی تواند پای خود را در نظام وجود متمرکز نموده و جای پایی در صفحۀ وجود داشته باشد؛ لذا «صورة مّا»یی لازم است که قیمومیت آن را متکفل شده و او را حفظ نماید.
در این نظر، به صورت ـ که حافظ و مقوم ماده است ـ علت فاعلیه گفته و شریکة العله نیز گویند، چون علت تمرکز و پابرجا بودن ماده در صفحۀ وجود صورت است ولو اینکه اصل وجود اثر فیض مطلق است. پس صورت در بقا و زندگی ماده، شریکة العله است.
همچنین در ماده هم گاهی مرکب ملاحظه می شود، در این نظر ماده علت مادیه است و گاهی ملاحظه می شود که ماده مورد و محل صورت بوده و صورت حالّ در اوست، در این نظر به ماده محل گویند.
آنچه در این بحث مهم است این است که شیئیت شی ء به صورت است و گفته شد که در این نظر به صورت علت صوریه گویند.
تُقالُ للجسمیة والنوعیة والشکل والهیئة والعِلمیة
بلی برای صورت معانی دیگری هم ذکر شده است. مثلاً به صورت جسمیه صورت گویند و در باب طبیعیات گفته خواهد شد که جسم بعد از هیولی جنس انواع است.
و صورت نوعیه را نیز صورت گویند، مثلاً نوع انسان را که نوعی از حیوان است صورت نوعیه گویند.
به شکل و هیئت هم صورت گویند و به صورت علمیه هم صورت گویند. چنانکه
[[page 331]]
شیخ الرئیس در شفا بیان کرده است که در چند مورد صورت گفته می شود.
بعضی اوقات به هرچه فعلیت داشته باشد و قوه نباشد ولو ماده نداشته باشد و از طبیعت نباشد، صورت گویند؛ لذا به جواهر مفارقه صورت گویند چون فعلیت دارند. از حضرت امیر علیه السلام منقول است که: «اوّل ما خلق اللّٰه الصورة»، یعنی عالم العقل.
چنانکه در این اطلاق به حضرت احدیت که فعلیت صرف و تمام الفعلیه است صورة الصور گویند.
و بعضی اوقات صورت بر هر هیئتی و فعلی که در قابل وحدانی یا مرکب باشد، اطلاق می شود به طوری که به حرکات و اعراض که عارض بر شی ء بسیط وحدانی یا مرکب است صورت گویند.
و بعضی اوقات به آنچه ماده فعلاً متقوم به اوست، صورت گویند، بنابراین اصطلاح صورت بر جواهر عقلیه که خالی از ماده بوده و بر اعراض که ماده ندارند اطلاق نمی شود.
و بعضی اوقات به آنچه ماده به او تکمیل می شود، صورت گویند مثلاً به شیرینی سیب، صورت گویند. و همچنین به آنچه ماده به او تکمیل می شود گرچه آن چیز بالفعل مقوم ماده نباشد، صورت گویند؛ مثل صحت که ماده بالطبع به سوی او حرکت می کند ولو فعلاً به او نرسیده باشد.
و باز به آنچه از صناعت حادث می شود صورت گفته می شود، مثل صورت سریر که از صنعت نجّار حاصل می شود. و نیز کلیت کل، صورت اجزاء است.
[[page 332]]