مجله کودک 203 صفحه 18

کد : 114525 | تاریخ : 07/07/1384

قصه های قهرمانی سردار سیستان قسمت هشتم محمد علی دهقانی گوشه ای از داستان حماسی زندگی یعقوب لیث صفاری نوبه به ((فارس)) رسیده بود. علی بن حسین ، فرمانروای فارس ، سربازان خود را از شیراز به طرف شرق ، یعنی کرمان کشید و در کناره رود ((کُر)) اردو زد. رود ((کُر)) یک نقطه نظامی حساس یه حساب می آمد و عبور از آن برای سپاه یعقوب به آسانی امکان پذیر نداشت. یعقوب با سپاه خو د از سمت کرمان آمد، تا به ساحل شرقی رودخانه ((کُر)) رسید و در آنجا بود که دید مانع بزرگی سر راهش قرار گرفته که آسان نمی تواند از آن بگذرد. یعقوب در مقابل رود ایستاد و به فکر فرو رفت . علی بن حسین که از سمت مقابل ، حریف خود را در حال فکر کردن می دید، صدایش را بلند کرد و با لحنی ریشخند آمیز گفت : آهای پسر رویگر! بهتر است که به جای لشگر کشی و جنگ ، بروی سراغ دیگ و کاسه و بشقاب! یعقوب از این حرف ریشخند آمیز خیلی ناراحت شد ، ولی چیزی نگفت و پاسخ حریف را برای وقتی دیگر گذاشت. سپس قدری در کنار رودخانه قدم زد و فکر کرد و پیش یاران خود برگشت. صبح زود بعد، با تمام سربازان سواره و پیاده خود در کنار رود حاضر شد. پیشاپیش سپاه ، چند نفر از یاران نزدیک یعقوب، صندوق دربسته بزرگی را با خود حمل می کردند. وقتی به لب رودخانه رسیدند، با اشاره یعقوب، در صندوق را باز کردند و ناگهان سگ شکاری بزرگ و تنومندی از داخل آن بیرون پرید. یعقوب به سربازانش دستور داد تا زین و یراق اسب ها را باز کنند و نیزه و شمشیر در دست ، بر اسب های لخت سوار شوند . آن وقت فرمان داد تا سگ شکاری را گرفتند و به داخل آب انداختند. سگ بدون کوچک ترین ترسی دست و پا زد و شنا کنان از عرض رودخانه گذشت. حیوان های دیگر ، با دیدن این صحنه دل و جراتی پیدا کردند و به آب زدند و در چند دقیقه تمام افراد سپاه با سلاح و تجهیزات خود در آن سوی رودخانه بودند! در آن سوی رود ، علی بن حسین ، با خیال آسوده از این که یعقوب و افرادش نمی توانند از آب کرد بگذرند ، در چادر خودش استراحت می کرد. سربازان او هم بدون هیچ نظم و انضباطی در صحرا پراکنده بودند. به این ترتیب ، تا فرمانروای فارس و افرادش بفهمند چه اتفاقی افتاده ، یعقوب و سپاه دلاور و بی باکش به اردوی آنها تاختند و در مدت کوتاهی سپاه دشمن را به سختی تار و مار کردند. در این جنگ ، تلفات سیستان خیلی کم بود. اما سپه فارس ، پدر و مادر فیونا ، استقبال سردی از آنها می کنند.

[[page 18]]

انتهای پیام /*