برهان عقلی در تشخیص صفات سلبی و ثبوتی
یک برهان در تشخیص اوصاف ثبوتیه و سلبیه با میزان حساس عقلی اقامه می شود و در این مرحله دو مقدمه است؛ گرچه یکی برگشت به دیگری دارد ولی وقتی تار و پود مطلب را باز می نماییم، ظاهر رو می نماید.
یکی اینکه اوصافی که برای حضرت حق ثابت می شود باید به عقد امکان عام حمل شده تا با وجوب و عقد ایجابی، امکان سازش داشته باشد و امکان خاص چون مقابل وجوب است ـ زیرا آن سلب ضرورت از طرفین می نماید در صورتی که وجوب ضرورة الثبوت است ـ با عقد ایجابی منافی است، لذا اوصاف ثابته برای حق نباید با عقد امکان خاص باشد، بلی چون امکان عام تنها سلب ضرورت از جانب مخالف می نماید؛ لذا با وجوب تألّف داشته و فقط نفی امتناع می کند. بنابراین لازم است حمل اوصاف بر ذات باری با قضیۀ ممکنۀ عامه باشد.
دیگر اینکه: اوصافی که برای ذات حضرت احدیت ثابت می شود باید از اوصافی باشد که برای موجود بما ا نّه موجود ثابت است، یعنی وصف صریح وجود باشد و از اوصافی که وصف موجودِ محدود بما ا نّه محدود است نباشد. و بالجمله: بعضی از اوصاف، مادامی که وجود از مرتبۀ اعلای صرافت و صراحت و از درجۀ شامخۀ خود تنزل ننماید و متخصص الاستعداد نگردد و از اطلاق بیرون نرود و مقید به قیدی و
[[page 35]]
متعین به حدی نشود، متصف به آن وصف نمی شود.
والحاصل: چنانکه در صدر کتاب ذکر شد: «کل ممکن زوج ترکیبی» یعنی مرکب از وجود و حد است، پس هر ممکنی دارای وصفی است؛ وصفی برای حد آن و وصفی برای صرف الوجود است.
پس اوصاف دو دسته است: یک دسته اوصاف حدود که جهت نقص و تنزل و موجب سرافکندگی وجود است، مثلاً تا وجود متنزل به حد خاصی نشده و متخصص به استعدادی نگردد، انسانیت بر او صدق نمی کند.
و دستۀ دیگر، اوصاف صریح وجود است که جهت کمال و شرافت موجود بوده و اصالت و تحقق دارد و حد تابع بوده و تحقق نداشته، بلکه جهت نقصان است.
و چون حضرت حق وجود تام التمام و فوق التمام بوده، و من جمیع الجهات فعلیت محض و واجب من جمیع الجهات است و محدود به حدی نیست و محال است از مرتبۀ شامخه تنزل نماید ـ چون تنزل از نقصان است و او فوق الکمال است ـ پس اوصاف حدود لایق او نیست. پس دسته ای از اوصاف که مختص صریح الوجود و صرف الوجود است، باید برای حضرت حق ثابت گردد و این دستۀ شریف از اوصاف، صفات جمال جمیل مطلق است و دامن جلال وی از طایفۀ دیگری از اوصاف که اوصاف حدود و صفات موجودِ محدود بما أ نّه محدود است منزه بوده و تنزیه دامن کبریایی او از گرد و غبار این اوصاف که اوصاف سلبیه است لازم است.
بالجمله: آنچه به عرض رسید کبری و بیان وصف جمال و وصف جلال به طور اجمال بود و اما میزان عقلی که به وسیلۀ آن صغریات اوصاف ثبوتیه و سلبیه تشخیص داده شود این است: هر وصفی که در نظام وجود در سیر تکاملی هم قدم و هم پرواز با وجود است ـ به هر اندازه که وجود تکامل پیدا نموده و در طی کمال بال قدرت به هم می زند، آن وصف هم بال به بال و دوش به دوش با او در فضای ارتقای کمال هم صحبت و هم سفر است ـ می دانیم که آن وصف از اوصاف صریح الوجود بوده که با
[[page 36]]
وجود از هر افق و حدی می گذرد. اگر آن وصف از اوصاف حدی بود لابد نمی توانست از افق آن حد بگذرد و اگر وصفی در سیر تکامل با وجود متعاکس بوده ـ در صورت به حرکت درآمدن توسن حرکت وجود و گذشتن آن از حدی، قدم آن وصف یارای حرکت و بال آن توانایی پرواز از افق آن حد را نداشته و در آن افق از وجود خداحافظی می نماید ـ می دانیم که آن وصف لازمۀ صراحت وجود نبوده، بلکه از اوصاف حدی است که تا وجود در آن حد است این وصف به تبع حد، هم صحبت با وجود است؛ زیرا موصوف آن، که حد و قید وجود است با وجود است و چون وجود، قید را از پای خود برمی دارد، وصف قید با قید مانده و محبوس از حبس زنجیر و قید رهایی می یابد و تنها از وصف قید و از نقص گذشته و جهت نقصی تکمیل می گردد.
مثلاً اگر بخواهیم بدانیم که کثرت لایق حق است یا وحدت؟ حواس مدرکۀ انسانی را ملاحظه می نماییم: باصره و سامعه و ذائقه و شامه و لامسه و در این کثرات سامعه فقط ادراک شنوایی دارد و لاغیر، و باصره ادراک رؤیت دارد و لاغیر، و ذائقه ادراک مذوقات دارد و لاغیر، و در این حال تکثر ادراکات ـ ادراک بصری و ادراک سمعی و ادراک ذوقی و ادراک شمّی و ادراک لمسی ـ محدود بوده و هر یک از آنها مختص به یکی از حواس پنجگانه است و چون سراغ حس مشترک که حس الحواس است و در محل خود به برهان ثابت گردیده که بسیط و امر وحدانی است می رویم، در عین حال بساطت و وحدت جامع تمام کمالات حواس پنجگانه بوده و به واسطۀ او انسان می بیند و می شنود و شمّ روایح می کند و ذوق طعم اطعمه می نماید.
و بالجمله: حس الحواس در حال بساطت و وحدت جامع جمیع کمالات حواس متکثرۀ ظاهری است و چون به سراغ عقل برویم می بینیم در عین حال وحدت جامع شؤون کمالیۀ حواس پنجگانه و ادراک حس الحواس بوده و یک احاطۀ کامله بر تمام مبادی شعوری انسانی دارد.
[[page 37]]
پس از اینجا می دانیم که وصف کثرت از اوصاف مرتبۀ نقصان است و عالم طبیعت که مرتبۀ نازلۀ وجود است؛ چون در مرتبه نقصان است کثرات در آن ملاحظه می شود و هر چه نقصان کمتر شود کثرت کمتر می شود پس وحدتِ مقابل کثرت از اوصاف کمالیه است، وجود هر چه کامل تر شود وحدت قوت می گیرد و آنجا که وجود شدت دارد وحدت متأکّد و شدید است.
و هکذا علم را که ملاحظه می کنیم می بینیم آخرین نقطۀ وجود در نظام کل هیولای اُولی بوده که در حاشیۀ وجود واقع گردیده است و در آنجا شعاع وجود تا آن مرتبه رفته که با عدم هم افق بوده و در مرتبۀ ضعف الضعف قرار گرفته است که بعد از آن وادی بحت ظلمانی عدم است و در آنجا هیچ سر و صدایی نبوده و شعاع وجود ضعیف است و در آن نقطۀ مقبض فیض، کأنّ نور و ظلمت هم جوار شده و آن نقطۀ صرف القوه و لا شی ء است. خلاّق متعال، اظهاراً لقدرته، سلسلۀ صعودی را از لا شی ء بیرون آورده است. علم مانند وجود در آن مرتبه ضعیف و قوۀ علم بوده و به تدریج که وجود در سیر تکاملی قدم برمی دارد و قوی می شود، علم هم مساوق با او قوی می شود و هر چه نور وجود زیاد می شود نور علم زیاد می شود تا وجود از افق هیولی و عنصر و از افق جسم و معدن و نبات و حیوان و انسان می گذرد و در همۀ این مراحل سیر تکاملی، علم هم قدم با وجود به آن اندازه که وجود حرکت و پرواز نموده است، افقها را پشت سر می گذارد. به خلاف جهل که با وجود، متعاکس بوده و هرچه وجود نازل شود جهل قوی می گردد.
پس هر جا بتوانیم وصفی را به پای میزان مذکور بیاوریم آن را که مساوق با وجود است برای حضرت حق اثبات می کنیم و اگر با وجود متعاکس باشد آن را از ساحت قدس او سلب می نماییم. و چون حضرت حق صرف الوجود و تمام وجود است اوصاف کمالیه مختص به او بوده و از او کمالات بر وجودات ناقص افاضه می گردد، «مَا أصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ» و آن اوصافی که وصف حدود است، مختص به
[[page 38]]
موجودات محدود بما ا نّه محدود بوده و چون حد جهت نقصان اوصاف آن هم اوصاف غیر کمالیه است، «مَا أصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ».
و بالجمله: اگر در پای میزان مذکور معلوم شود وصفی از اوصاف حدود است، ولو ظاهر آیات و ادعیه و اخبار پشت هم ایستاده و چنین وصفی را برای ذات حق اثبات کنند، دامن اقدس حضرتش را از آن وصف تنزیه نموده و آن را حمل بر مجاز می نماییم و اگر نتوانیم وصفی را در یکی از کفین ترازوی اوصاف ثبوتیه و سلبیه بسنجیم توقف نموده و از حکم کردن به «لا» و «نعم» خودداری نموده و به حکم شارع به اینکه اسماء الله توقیفیه است به عین قبول نگریسته و آن را نصب العین خود قرار می دهیم.
[[page 39]]