مقصد سوم الهیات

جواب برهانی از شبهه ثنویه

فریده اول احکام ذات واجب / غرر فی دفع شبهة الثنویة بذکر قواعد حکمیة

کد : 114638 | تاریخ : 13/06/1395

جواب برهانی از شبهۀ ثنویه

‏و اما دلیل برهانی این است که: حکیمی با ما نشسته و صحبت کند ـ نه اینکه‏‎ ‎‏متکلمی با ما بنشیند و با ما تعارف کند و ما هم در مقابل با او تعارف کنیم ـ و چنین‏‎ ‎‏بگوید: ولو تمام عالم خیر اندر خیر باشد، اگر شر کوچکی در دنیا دیده شود باید منشأ‏‎ ‎‏داشته باشد، اگر بگوییم مبدأ خیرات منشأ آن شر است در آن ترکیب لازم می آید و اگر‏‎ ‎‏کسی در مبدأ ترکیب قائل شود آن را نشناخته است؛ زیرا سابقاً  گفتیم ترکیب مستلزم‏‎ ‎‏اثنینیت است و هرگز خدای عالم مرکب نخواهد بود.‏

‏لذا حکما که اول آنها افلاطون، حکیم الهی است، به این مشرب حکیمانه نظر نموده‏‎ ‎‏و از اساس منکر وجود شر در عالم شده اند و گفته اند: همۀ شرور اعدام بوده و اعدام‏‎ ‎‏بطلان محض می باشند. واینکه اعدام هم می گوییم به اضافه به موجودات و وجودات‏‎ ‎‏عدیده است؛ زیرا تکثر و تعدد، حق طلق وجود بوده و عدم، تکثر و تعدد ندارد و اصلاً‏‎ ‎‏عدم چیزی نیست و بطلان بحت است و آنچه چیزی نیست و تحقق ندارد، چگونه‏‎ ‎‏تعدد داشته باشد و تعدد اعدام به اعتبار تقابل با متحققات و موجودات اصیله است.‏


‎[[page 95]]‎‏و بالجمله: اعدام چیزی نیست تا مبدأ داشته باشد و چیز متحصل و متحقق مبدأ‏‎ ‎‏لازم دارد و اما در مورد هیچ، چطور بگوییم مبدأ دارد، مبدأ اعدام غیر از عدم چیزی‏‎ ‎‏نیست و تعبیر اعدام هم از ضیق خناق است به اعتبار اینکه اگر وجودات طرف قیاس‏‎ ‎‏نباشد، شر امر عدمی است و وجود ندارد.‏

‏بسیاری از حکما این معنی را به وجدان احاله نموده و گفته اند مطلب ضروری بوده‏‎ ‎‏و ضروریات برهانی نبوده تا بر آنها برهان اقامه شود و اگر حکیمی برهان اقامه نماید،‏‎ ‎‏شاید در وضوح به وضوح وجدان نباشد.‏

‏شما هر شری را که فرض نمایید، ما بعد از مداقّه آن را به عدم برگشت می دهیم،‏‎ ‎‏مثلاً می فرمایید: قتل نبی شر است. ما دانه دانه حساب می کنیم: وجود این شخص قتیل‏‎ ‎‏که شر نبوده و وجود آن قاتل هم شر نبوده و وجود کاردی هم که فاعل داشته شر نبوده‏‎ ‎‏است، حلقوم لطیف نبی هم که از لطافت قابل تأثر بوده و مانند فولاد نبوده که از کارد‏‎ ‎‏متأثر نشود، کمال وجودی حلقوم بوده و تیزی کارد هم کمال وجودی او بوده است.‏‎ ‎‏قوۀ بازوی فاعل هم فی حد نفسه وجود و خیر بوده است. پس در اینجا چه چیزی‏‎ ‎‏بوده است که به او شر می گوییم، مگر ازهاق روح و انفصال سر از بدن؟ این انفصال‏‎ ‎‏بین جزئین چیست؟ معنایش آن است که این وجودی که قابل استمرار بوده و سیر‏‎ ‎‏وجودی داشته است، جلوی آن را گرفته و از سیر کمالی اش باز داشته است و نگذاشته‏‎ ‎‏که سیر خود را کامل نماید و این غیر از عدم استمرار وجود، چیزی نیست. پس شر‏‎ ‎‏بالذات مانعیت نسبت به مدارج وجودی و تکاملی است و قتل بیش از آن نیست.‏‎ ‎‏بنابراین شر بالاصاله عدم است و قاتل، بالذات شر نیست مثلاً می گویی شمر شریر‏‎ ‎‏بوده است؛ زیرا سر پسر پیغمبر را بریده است و از این جهت او را لعن می کنی. لعنت‏‎ ‎‏تو برای چیست؟ آیا از حیث اینکه شمر موجود بوده او را لعنت می کنی؟ یا از حیث‏‎ ‎‏اینکه انسان بوده او را لعن می نمایی؟ آیا از جهت اینکه معلول حق بوده لعنتش‏‎ ‎‏می کنی؟ آیا از جهت اینکه جوهر قائم بالذات بوده مورد لعنت توست؟ اینها نیست.‏‎ ‎‏آن ملعون مورد لعن ما نیست مگر از حیث قتل که امر عدمی بوده و شر بالذات آن امر‏
‎[[page 96]]‎‏عدمی است و شمر شر بالعرض است؛ زیرا اگر آن امر عدمی به شمر منسوب نبود، او‏‎ ‎‏قابل لعنت نبود پس شرور بالذات اعدام بوده و آنهایی که جلوگیری می نمایند از اینکه‏‎ ‎‏وجودات حد وجودی خود را سیر کنند شرور بالعرض می باشند، پس فواعل شرور‏‎ ‎‏بالذات خیرند؛ چون وجودند و وجود شر نبوده و خیر محض است، هر جا وجود‏‎ ‎‏است خیر است و شرور اعدام هستند، شرور بالذات اعدام بوده و اعدام بطلان محض‏‎ ‎‏می باشند و مبدأ لازم ندارند.‏

‏بنابراین باید این معنی را حفظ کرد که شرور بالذات اعدام بوده و شرور بالعرض‏‎ ‎‏مانع کمال و مراتب کمالیۀ وجودات هستند که نمی گذارند آنها خود را تکمیل نمایند و‏‎ ‎‏هر چه مقابل نیل به مراتب کمالیۀ وجودیه است از اعدام است.‏

‏مثلاً عقرب را فرض کنید ـ که او را شر گمان می کنیم ـ آیا وجود او بنفسه شر‏‎ ‎‏است؟ خیر. آیا اینکه سموم هوا را جمع کرده است شر است؟ خیر. بلکه اینکه سموم‏‎ ‎‏هوا را گرفته است برای تو خیر است. آیا ادخال سموم به بدن شما شر است؟ خیر.‏‎ ‎‏زیرا اگر سم به مقدار لازم در وجود تو نباشد باید سم تزریق نمایی. پس چه چیز شر‏‎ ‎‏است؟ شر این است که اگر سم زیاده تزریق شود، انفصال اجزاء لازم می آید و این‏‎ ‎‏انفصال اجزاء امر عدمی است. پس شر بالذات قطع حیات است که ما از آن بیزاریم‏‎ ‎‏والاّ ما با عقرب چه کار داریم؟ بلی عقرب موجب قطع حیات است و از آن جهت‏‎ ‎‏مورد خصومت ماست نه از آن جهت که حیوان است و حیات و سم دارد. بنابراین‏‎ ‎‏هرجا وجود است، خیر است و شر، عدم محض بوده و مبدأ لازم ندارد.‏

‏چون گفتیم شر عدم است، ممکن است اشکال شود که عدم نمی تواند مؤثر باشد و‏‎ ‎‏حال آنکه ما می بینیم شرور مؤثرند. پس باید بگوییم شر وجود است.‏

‏بیان دفع اشکال این است که اعدام به هیچ وجه نمی توانند مؤثر باشند و شرور هم‏‎ ‎‏اعدام هستند ولیکن آنچه مؤثر است صورت ذهنیه است که وجود است و ادراک‏‎ ‎‏فقدان کمالی که در موضوع قابل مفقود شده است موجب الم و غصه است.‏

‏والحاصل: وجود مطلوب است و صورت ذهنیه که تصور می شود نیز مطلوب‏
‎[[page 97]]‎‏است و چون وصل که خاموش کنندۀ آتش عشق است مطلوب است، انسان ملتفت و‏‎ ‎‏متوجه به صورت ذهنیۀ آن شده و وقتی اثر مطلوب خارجی را در آن نمی بیند، صورت‏‎ ‎‏ذهنیه دل او را ذوب و جگر او را گداخته می نماید و وقتی صورت ذهنیه با خارج‏‎ ‎‏مطابقت نمی کند، سوزنده می باشد. پس در تمام ناملایمات، ادراک ملایم و سپس عدم‏‎ ‎‏آن ملایم ـ که به معنایی که گفتیم حظی از وجود دارد ـ تأثیر می نماید.‏

‏والحاصل: مقبول در موضوعِ قابل که بالقوه و بالشأن قابلیت کمال را دارد، نحوه ای‏‎ ‎‏از وجود را داراست گرچه آن مقبول مفقود شده باشد، پس بین شاخ و بین بصر برای‏‎ ‎‏انسان فرق است؛ چون فقدان شاخ تأثیر ندارد به خلاف فقدان بصر که تأثیر دارد.‏

‎[[page 98]]‎

انتهای پیام /*