تقریب مطلب با ذکر چند مثال
اینک به ذکر مثالی می پردازیم: اگر فرض کنیم در عالم غیر از انسان چیز دیگری نیست و شخصی می داند که صرف انسان چیست؛ چون در مقام ذات خود واجد علم به صرف الانسان است، آیا او این احکام را که غیر انسانیت در افراد نبوده و شی ء اصیلی ورای انسانیت وجود ندارد، نمی داند؟ حدود فردی را هم که گفتیم عدم است و مورد تعلق طلب نیست. اکنون مثال را قدری بالاتر برده و می گوییم: اگر تمام عالم را انسان فرض کرده و گفتیم در سرتاسر نظام عالم غیر از حقیقت انسانیت چیز دیگری نیست و شخصی که عالم به حقیقت انسان باشد، در این صورت او به جمیع حقایقی که تمام عالم را پُر کرده عالم خواهد بود.
و الحاصل: کشف در مرتبۀ ذات کشف تفصیلی جمیع اشیاء است و در اینجا سه مدعا وجود دارد: یکی اینکه کشف تمام اشیاء به نحو تفصیل است. دیگر اینکه کشف، در مرتبۀ ذات و متحد با ذات است. و سوم اینکه با حفظ تفصیل، کثرت در ذات لازم نمی آید.
برای تقریب این مقصود گفته می شود: اگر فرض کنیم که در عالم غیر از حقیقت نار، چیزی نیست و انسان به قضیۀ وحدانی «النار حارّه» عالم باشد، او به تفصیل علم پیدا خواهد کرد به اینکه «النار حارّه»؛ چرا که فرض کردیم غیر از حقیقت نار چیزی نیست و نبوده و نخواهد بود، اگر بعد از مدتها نار پیدا شود او تفصیلاً می داند که «انّها حارّه» و اگر در ازل نار بوده، او فعلاً و تفصیلاً می داند که «انّها حارّه». بلی، او به خصوصیات مکانی و زمانی نار عالم نخواهد بود؛ چون آنها از حقیقت نار خارج بوده و از فرض ما هم بیرون می باشد؛ زیرا ما فرض کردیم که او به غیر از قضیۀ
[[page 223]]وحدانی «النار حارّه» به چیز دیگری علم نداشته؛ چون فرضاً در عالم غیر از حقیقت نار چیزی نیست.
و بالجمله: اگر فرض کنیم که عالم ازلاً و ابداً و فعلاً یک حقیقت واحدۀ ناریۀ صاحب مراتب است و ماهیات و اعدام و حقایق دیگری نیست، قضیۀ وحدانی معلوم انسان، کاشف تفصیلی از این حقیقت ناریه است به طوری که لا یشذّ عنها شی ء، و ما یشذّ عنها لیس له حقیقة و تحقق، البته علم به چیزی که متحقق نیست، علمی دروغی و خلاف واقع بوده و ضلالت و جهل می باشد.
[[page 224]]