توهم لزوم تکثر در علم تفصیلی
توهم گردیده است که باید این علم تفصیلی به نعت کثرت باشد، و اگر کشف اشیاء در مرتبۀ ذات به نحو تفصیل باشد باید کشف به نعت کثرت متحقق باشد.
این توهم فاسد است؛ زیرا چنانکه گفتیم ماهیات اعتباری بوده و واقعیت نداشته و علم حقیقی به آنها تعلق نمی گیرد و کثرت نیز امری اعتباری بوده و واقعیت ندارد؛ چون در خارج چیزی غیر از وجود متحقق نیست و آنچه در خارج تحقق و نفس الامریت دارد، تنها وجود است و این گونه نیست که غیر از اصل وجود این و آن، چیزی دیگری باشد و کثرت به واسطۀ آن چیز تحقق و نفس الامریت داشته باشد، چنانکه ماهیات در نظر ما چنین است و گمان می کنیم همان طور که وجود نفس الامریت دارد، آنها هم در خارج ما بازاء داشته و تحقق و نفس الامریت دارند، و در نتیجه گمان می کنیم کثرت در عالم تحقق دارد.
و این خطاست؛ زیرا در مورد ماهیات وضع بدین منوال است که مفهوم انسان به وجود ذهنی، صورت ذهنیه پیدا می کند و این از کوتاهی نظر عقل است که نمی تواند حقیقت را تشخیص دهد. مثل تخیلی که در مورد خطای حس دارد که عدم نور را
[[page 229]]ظلمت دیده و گمان می کند که ظلمت چیزی است با اینکه عدمِ نور است و صورت ذهنیۀ آن مفهوم و ماهیات به فعالیت نفس در ذهن متنوّر می باشد و در وجود ذهنی است که گمان می شود این کاشف، نفس الامریت داشته و منکشفی دارد که این صورت ذهنیه از او حکایت می کند و حال آنکه این جز خیال چیزی نیست و علمی است که مطابق ندارد و علمی که مطابق ندارد، علم نیست و ما گمان می کنیم که علم است.
و الحاصل: در عالم چیزی غیر از وجود، مانند ماهیت و تعین و کثرت و عدم، واقعیت ندارد و آنچه متحقق است اصل وجود است.
و معنای کشف تفصیلی این است: ذره ای از وجود هر کجا باشد، متحقق بوده و هست و می باشد؛ چون وجود هویتی بسیط بوده و یک حقیقت می باشد و چیزی غیر او نیست و در مرتبۀ ذات، اصل وجود و ذرات وجود، منکشف می باشد. البته این طور نیست که چیزی با او خلط شده باشد؛ چرا که در حقیقت چیزی که با وجود خلط شده باشد نیست؛ چون عذر کثرت و ماهیات و عدم را خواستیم، که آنها چیزی نیستند و تمام تحصل و تمام تحقق، حقِ طلقِ وجود است.
لذا با تقریبی که در مثال گذشت گفتیم: علم به قضیۀ وحدانی «النار حارّه» تفصیلاً، علم به تمام حقیقت ناریه است و ذره ای از اصل و حقیقت نار از حیطۀ این علم مجرد، یعنی علم به «النار حارّه» خارج نیست، جز اینکه حکم کنی که نارهای آفریقا حار است و نار اروپا حار است و نار آمریکا حار است و نار جهنم حار است، ولکن حدود هم چیزی که متعلق علم باشد نیست. ذره ای از نار جهنم هم از حیطۀ علم مذکور خارج نیست و نار جهنم از حیث حقیقت و هویت ناریه در حیطۀ آن علم داخل می باشد و علم به قضیۀ طبیعیۀ «النار حارّه» به تمام ذرات نار محیط است، از هر کجا تولید شود و در هر کجا باشد و در هر زمانی حاصل شود. البته حدود زمانی و مکانی و سببی، از حقیقت ناریه خارج است و آنچه از حقیقت ناریه خارج است تحت کاشفیت «النار حارّه» نیست ولیکن اصل ذات و اصل هویت نار، محاط «النار حارّه» بوده و
[[page 230]]«النار حارّه» کاشف از اوست؛ ولو عالَم ازلاً و ابداً پر از آتش باشد. و همین طور علم به صرف الوجود در مرتبۀ ذات کاشف از تمام وجودات است، البته کاشف از حیث محدودیت موجود نیست، بلکه کاشف از حقیقت وجود است و ذره ای از وجود بما انّه وجود از حیطۀ علم به ذات واجب و ذات صرف الوجود غایب نیست.
و الحاصل: مرتبۀ ذات، صرف الوجود بوده و صرف الوجود جامع تمام مراتب کمالات وجودات می باشد و علم به او علم به تمام حقیقت وجود است و در عالم غیر از حقیقت وجود چیزی نیست، بنابراین: تمام ذرات حقیقت وجود در مرتبۀ ذات به واسطۀ ذات، منکشف است؛ زیرا ذات صرف است و هیچ نقصی در آن نیست تا از وجودی از موجودات بما انّه موجود خالی باشد و اگر علم بخواهد حقیقت دار باشد باید کاشف چیزی غیر از وجود که منکشف و مطابق ندارد، نباشد.
[[page 231]]