نزاع بین حکما و متکلمین نزاع لفظی نیست
و بالجمله: این گونه نیست که متکلمین خواسته باشند نزاع لفظی کنند و یا بنابر قول حاجی لفظ «موجِب» را در کلام حکما دیده باشند و آن را تحریف نموده و به فتح خوانده باشند و به حکما افترا بسته باشند، بلکه نزاع حقیقی است بدون اینکه در لفظ «موجِب» اشتباه کرده باشند؛ زیرا آنها می گویند از اینکه حکما گفته اند ایجاد ازلی بوده و چون خدا ازلاً اراده دارد، پس مراد از اراده جدا نمی شود، بنابراین ممکن نیست که خداوند موجِد نباشد، و لازم می آید خدا در ایجاد مضطر بوده و بر خلق نمودن مجبور باشد و این موجَبیت حق است که حکما اثبات کرده اند.
خلاصه متکلمین در اصل وجوب ایجاد بر خداوند حرف داشته و نزاع قدیمی است، پس چنین نیست که با تحریف نمودن کلمه ای به حکما افترا بسته باشند و یا در اصل، نزاع لفظی داشته باشند، بلکه نزاع آنها جدی است به این معنی که آنها می خواهند انفکاک متعلق در زمانی را در حریم قدرت که عین ذات است وارد نمایند،
[[page 292]]که این کار منافی با وجوب است، ولی حکما می خواهند وجوب من جمیع الجهات را اثبات کنند و اتصال متعلق به ذات بدون وقفه را قائل شوند، منتها چون این اتصال از روی علم و مشیت است، ذات مضطر نیست؛ لذا حکما قدرت را به «کون الفاعل بحیث ان شاء فعل و ان لم یشأ لم یفعل» تعریف کرده اند و می گویند: «لکنّه شاء دائماً ففعل دائماً» زیرا اراده و مشیت ازلی است و لازمۀ فرض اینکه نخواستن ممکن باشد، این است که واجب الوجود ممکن بوده و واجب نباشد.
اینکه می گوییم: «ان شاء فعل و ان لم یشأ لم یفعل» به گونه ای است که باید بخواهد، منتها خواستنی ازروی علم و اراده، و این مستلزم اضطرار نیست.
مخفی نماند که قدرت در موجودات دیگر هم به همین معنی است، منتها چون مقدمات آن در آنها مسبوق به عدم است و زمانی بوده که علم و اراده در آنها نبوده است، لذا متعلق آن هم نبوده است و الاّ هر وقت علم و اراده حاصل شود باید فعل هم باشد؛ چون تخلف مراد از اراده و یا تخلف اراده از مراد لازم می آید.
والحاصل: قول حکما در قدرت صحیح است و نمی توان گفت که آنها به موجَبیت قائل می باشند، خصوصاً بعد از ملاحظۀ اینکه آنها ذات حضرت حق را عین علم و عین اراده و عین اختیار می دانند. آیا بعد از آنکه کسی قائل شده که ذات، عین اختیار است می توان گفت که او ذات را مانند نار در احراق و شمس در اشراق، موجَب می داند؟
[[page 293]]