نتیجۀ اصول گذشته
پس از تمهید این اصول می گوییم: وقتی که جسم، مثل آب از یک ظرف به دو ظرف تقسیم می شود، قابل انفصال است و اتصال هم متصل بالذات است و بذاته قابل انفصال نیست؛ زیرا انفصال، اتصال را منعدم می کند و وجودِ واحدِ آن را به دو وجود برمی گرداند و همۀ اینها به حکم اصول مذکوره و به حکم بطلان جزء لایتجزی است. و از طرفی جسم بعد از انفصال هم قابل وصل است و معلوم است که متصل، یعنی همان دو متصلی که بعد از انفصال حاصل شده است، اتصال ثانوی را قبول نمی کنند؛ چون شی ء نفس خویش را قبول نمی کند، پس آن دو متصل بالذات، هم نفس
[[page 455]]خودشان را و هم انفصال را قبول نمی کنند، بنابراین آنچه در جسم در دو حال انفصال و اتصال باقی است همان هیولی است و گرنه فصل در صورت اول و وصل در صورت دوم اعدام و ایجادی از کتم عدم خواهد بود و بعد از انفصال نسبتی بین آبهای دو کوزه با آب کوزۀ بزرگ نخواهد بود.
برای هیولی فی نفسه هویت اتصالیه نیست تا مانع طریان انفصال باشد و نیز هویت انفصالیه نیست تا مانع طریان اتصال باشد، بلکه هیولی در اتصال و انفصال و تعدد و وحدت، تابع صورت جسمیه است و آن با متصل واحد، متصل واحد و با ضد آن ـ یعنی منفصل ـ منفصل می باشد.
مرحوم حاجی در توجیه اطلاق ضد بر منفصل می گوید: اگر مراد از انفصال عدم اتصال باشد، با اینکه از قبیل عدم ملکه است، ضد بودن آن به اصطلاح اهل منطق است؛ چون در منطق به موجبۀ کلیه و سالبۀ کلیه، ضدان گویند و اگر مراد از آن، حدوث متصلین باشد ضد بودن آن ظاهر است و معنی چنین می شود که هیولی با متصل متعدد، متصل متعدد می شود.
پس برای هیولی بالذات تشخصی است که با جمیع تشخصات محفوظ است و برای آن بالعرض هم تشخصاتی است که آن باقی نیست.
خلاصۀ کلام در اثبات هیولی از روی مقدمات گذشته به نحو شکل ثانی چنین است: جسم قابل انفصال است و مجرد اتصال قابل انفصال نیست، پس جسم، مجردِ اتصال نیست و اگر اتصال، از حقیقت جسم خارج نیست و همچنین تمام حقیقت هم نیست، پس اتصال جزء جسم است. بنابراین برای جسم جزء دیگری نیز که اتصال و انفصال را قبول می کند هست، پس جسم مرکبی است که یک جزء آن هیولی است.
[[page 456]]