چند شبهه و پاسخ آنها
در اینجا بنابر اینکه زمان مقدار حرکت قطعیه باشد اشکالی است و آن اینکه: نزد محققین زمان موجود است و برای حرکت قطعیه جز در خیال وجودی نیست، پس چگونه می شود مقدار ـ یعنی زمان ـ موجود باشد و متقدر ـ یعنی حرکت قطعیه ـ موجود نباشد؟ و اما حرکت توسطیه، بسیط است و دارای مقدار نیست و به خاطر این اشکال و غیر آن، صدر المتألهین فرموده است: نمی توان به چیزی که نحوۀ وجود آن، سیالیت وتصرم و تجدد است غیر موجود گفت، بلکه آن موجود است منتها موجودیتش به نحو سیلان و تجدد است.
و صاحب مباحث مشرقیه گفته است: زمان مانند حرکت دارای دو معنی است: یکی امر موجود در خارج و غیر منقسم و آن با حرکت به معنای توسط مطابق است و به آنِ سیال نیز نامیده می شود، و دیگری امر متوهمی که برای آن در خارج وجودی نیست و آن با حرکت قطعیه مطابق است.
[[page 514]]
بعضی از حکما زمان را نفی کرده و گفته اند: ماضی و مستقبل هر دو معدومند و برای «آن» هم تحققی نیست با اینکه «آن» طرف زمان است و با زمان اختلاف نوعی دارد.
جواب ایشان این است که: ماضی و مستقبل مطلقاً معدوم نیستند، بلکه در حال معدومند و لازمۀ نفی خاص، نفی عام نیست. پس معدوم بودن آنها در حال، مستلزم اینکه آنها مطلقاً معدوم باشند نیست، بلکه آنها در وعاء خود موجودند و اصلاً نحوۀ وجودشان این گونه است که مثلاً دیروز، دیروز و امروز، امروز باشد؛ زیرا اگر دیروز، امروز باشد دیگر دیروز، دیروز نمی شود و از چنین موجودی که نحوۀ وجودش این گونه است که باید جزئی از آن بگذرد تا جزء دیگر بیاید نمی توان انتظار داشت که دو ساعت از دیروز در امروز واقع شود و اگر بخواهد اجزاء زمان در یکجا جمع شوند باید یک زمان دیگری باشد تا ظرف آنها باشد چنانکه اگر مکان بخواهد موجود باشد لازم نیست در مکان دیگری و یا در طرفی از مکان موجود شود.
بعضی گفته اند: زمان عبارت از تحرک است و مراد از تحرک نسبت حرکت به قابل ـ یعنی متحرک ـ نیست بلکه مراد نفس حرکت است.
ایشان بر مرام خود چنین احتجاج نموده اند که: حرکت متقضّی و متجدد است و هر متقضی و متجددی زمان است پس حرکت زمان است.
مرحوم حاجی در جواب می فرماید: حد وسط در قیاسی که ایشان تشکیل داده اند تکرار نشده است؛ زیرا حرکت متقضی و متجدد بالعرض است و زمان متقضی بالذات است، چنانکه رأی جمهور حکما بر آن است.
گفته شده است که: زمان واجب الوجود است به این دلیل که عدم بر زمان جایز نیست و چنین چیزی واجب است پس زمان واجب است. اما کبرای قیاس ضروری
[[page 515]]
است و اما صحت صغری به این جهت است که اگر عدمِ زمان قبل از وجود و یا بعد از وجود زمان فرض شود، قبلیت و بعدیت زمانی خواهد بود؛ زیرا قبل و بعد در زمان است، پس اگر بگوییم: زمان قبل از وجودش معدوم بوده از کلمۀ قبل فهمیده می شود که قبل از زمان، زمانی بوده است بنابراین باید قبل از زمان، زمان وجود داشته باشد تا قبلیت درست شود در نتیجه از فرض عدم زمان وجود آن لازم می آید و این خلف است.
جواب این شبهه این است که: واجب لذاته آن است که جمیع اقسام و انحاء عدم؛ اعم از عدم مجامع و یا عدم مقابل بر آن ممتنع باشد. عدم مجامع، به عدمی گویند که وجود جای آن را گرفته است و در حقیقت به عدم مجامع از این جهت عدم مجامع گویند که اگر فرضاً وجود را برداریم جای آن عدم خواهد بود ولیکن فعلاً وجود، عدم را طرد نموده است.
و عدم مقابل، به عدمی گویند که در عرض وجود نیست، بلکه در طول آن است و زمان از عدم مجامع ابا ندارد بلکه از عدم مقابل ابا دارد.
پس جمیع انحاء عدم بر زمان ممتنع نبوده بلکه یک قسم آن بر زمان ممتنع است و چون زمان ماهیت ممکنه است از عدم مجامع ابا ندارد؛ زیرا زمان حرکت است و حرکت مقوله است و مقوله در ممکنات است.
و بسا گفته شده: زمان عبارت از فلک است و بر آن از طریق شکل ثانی احتجاج شده به این نحوکه: هر جسمی در زمان است و هرجسمی در فلک است پس زمان فلک است.
جواب نقضی این است که: اگر این قیاس تمام باشد ما به جای فلک مکان گذاشته و نتیجه می گیریم که زمان مکان است.
جواب حلّی این است که: نتیجۀ قیاس عبارت است از اینکه: «بعض ما فی الزمان فی الفلک» و آن خلاف مطلوب گوینده است.
[[page 516]]