آیۀ شریفۀ «ثُمَّ أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»
از شواهد سمعی بر تجرد نفس این آیۀ شریفه است: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِینٍ*ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ*ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَـتَبَارَکَ الله ُ أحْسَنُ الْخَالِقِینَ».
نکته در اینجاست که می فرماید: ما آن را خلق دیگری انشا کردیم، و در همۀ تبدّلات سابق تعبیر به خلق فرمود، ولی در این بیان عبارت را تغییر داده و تعبیر به انشا فرموده است وفرموده است که آن را چیز دیگری درآخرین مرحله قرار دادیم. و در حقیقت می رساند که این، جوهراً با آن ما سَبَق فرق دارد، مثلاً این، مجرد شده و ما سبق جسم بوده و باز بعد از این فرمود: «فَـتَبَارَکَ الله ُ أحْسَنُ الْخَالِقِینَ» و این جمله را درچیزی که از مادیات وجسمانیات بود نفرموده است، ولیکن ازتشریفات این انشای جدید است که «أحْسَنُ الْخَالِقِینَ» را فرموده است.
پس معلوم می شود که این یک موجودی شریف و ورای جسم و جسمانی است؛ چنانکه از غایت تشریفات این است که فرمود: «فَإذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ
[[page 43]]رُوحِی» البته از تشریف است که تسویه را به خودش نسبت داده است. مثلاً اگر یک شریفی بیاید، از شرافت اوست که صاحب منزل مباشرت به کارهای او بکند و از اهمیت و شرافت فعل است که خود خواجه مباشر آن باشد. و باز از تشریف است که روح او را به خودش نسبت می دهد و می فرماید: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» و راضی نمی شود که نفخش را به دیگری، از قبیل ملائکة الله ، نسبت بدهد؛ زیرا روح، مظهر الوهیت بوده و از صُقع ربوبی و نشانۀ اوست و اگر این جنبه را انسان در خودش ببیند، طبیعتش را فراموش می کند. هر کس طینیّت خود را می بیند، از جنس شیطان است. شیطان طینت آدم علیه السلام را دید و اعتراض کرد که طینت من از نار است و برای من سزاوار نیست بر او که طینتش از خاک است سجده کنم. البته نه اینکه شیطان آن اثر الهی را می دید، بلکه آن را اصلاً نمی دید واین دلیل بر عدم عرفان است؛ برای اینکه عرفان آن است که در انزل مرتبۀ وجود، اثر الهی را عارف ببیند. لذا اکمل شرایع آن است که سجده را بر خاک جایز بداند، یعنی پست ترین موجودات زیر قدم که خاک است باید مساجد شود و عارف باید در آن مساجد هم، اثر الهی را ببیند و به آن وجهۀ الهی سجده کند. پس این طور نیست که شیطان عرفانش زیاد بوده و از کثرت عرفان به آدم سجده نکرد، چون سجده به غیر خدا را جایز نمی دانست، چنانکه بعضی از مزخرفین گفته اند.
پس شیطان در آدم آنچه را که نشانۀ الهی بود، ندیده است و خدا به جهت تشریف، او را به خودش نسبت داد و فرمود: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» و همۀ ملائکه آن جنبه ای را که مربوط به الهیت بود، مشاهده کردند و سجده نمودند، به خلاف شیطان که طینیت خاکی آدم را دید و اعتراض کرد. البته شیطان در کبری خطا نکرد که گفت: جایز نیست شریف به پست تر از خودش سجده کند، من نار هستم و او خاک است و نار از خاک لطیف تر است، ولی شیطان طینیت او را دیده و ملاحظه با ناریت خودش کرده و اعتراض نمود. پس شیطان در این کبری که اشرف نباید به غیرش سجده کند،
[[page 44]]خطا نکرده است، خطای شیطان در صغری واقع شده که طینیت را دید و هر کس طینیت را ببیند، از جنس شیطان است. و خیلی مشکل است که آنها را طوری تربیت کرد که آن چیزی را که نشانۀ الهی است ببینند؛ چون مادامی که دیدۀ آنان به طینیت دوخته شده است، توجه دادن به نشانه ها و آیات الهی کار مشکلی خواهد بود.
ولذا احتیاج پیدا کردیم برای وجود تجردی، چیزی که ذات خودمان است، برهان اقامه کنیم و خودمان را فراموش کرده و آمده ایم نفس خودمان را از کتاب اسفار سؤال می کنیم. البته عارفان برخلاف این هستند. ما اگر بخواهیم به آنها بفهمانیم که شما غیر از آن منفوخۀ الهیه، طینیت دارید، باید بنشینیم و به تدریج با براهین برای ایشان اثبات کنیم که ما خاکی هستیم و شما هم خاکی هستید؛ چنانکه دیگران نشستند و می خواهند با برهان اثبات کنند که ما مجرد هستیم، در صورتی که نفس خودمان در خودمان است و آن باطن ماست بلکه ما عبارت از آن هستیم، ولیکن چون حقیقت ما را غشاوات و حجابات گرفته است و گرفتار آنها شده ایم، باید خودمان را در کتاب اسفار ببینیم و از آنجا بشناسیم. لذا اسفار را باز کرده و با براهین می خواهیم راهی به ذات خود بیابیم. ولیکن عارف آن نشانۀ ربوبی الهی را در خودش می بیند و خلقت از طین را نمی بیند، بلکه در همۀ موجودات جلوۀ حق را می بیند و از طرف ظلمانی آن غافل می ماند و اگر کسی بخواهد این ظلمانیت را به آنان تفهیم کند، محتاج استدلال و برهان است.
پس آنچه در آدم بوده که به آن جهت منسوب به خدا شده است، همان تشریف انسان است که خداوند متعال فرمود: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» و ملائکة الله بر انسان سجده کردند از آن جهت که منسوب به خداست و جلوۀ اظهر اوست. ولی شیطان آن جهت را نمی دید، بلکه جهت طینی آدم را ملاحظه می کرد و لذا استدلال کرد: «خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» البته این کبری که اشرف بر اخسّ نباید سجده کند و اطاعت نماید درست است، ولی خطای شیطان در صغری بود که آن جهت منسوب الی الله را ندید.
[[page 45]]