دلیل اول بر عدم تجرد نفس قبل از بدن
در مقابل اینها می گوییم: نفس اگر مجرد باشد، چون مجردات، هیولی ندارند، هر وضعی که برای او بالامکان العام ممکن است ثابت باشد، باید از اولِ وجود ثابت بوده و از آغاز وجود متصف به آن صفت باشد؛ زیرا چیزی که لایق است چیزی را دارا باشد ولی فعلاً دارا نیست، معنایش این است که در آن، حیثیت عدمی است و از آن جهت که فعلیت دارد حیثیت وجودی است و چون دو حیثیت وجودی و عدمی ممکن نیست یکی باشد، پس ناچار هر چیزی که دو حیثیت عدمی و فعلیت داشته باشد، باید واجد هیولی باشد و آن هیولی دارای حیثیت عدمی باشد چنانکه صورت، همان حیثیت وجودی آن است.
و بالجمله: وجود زید عدم عمرو نیست، بلکه عدم خودش هم نیست و اگر وجود شی ء، عدم خودش باشد ترکّب الوجود و العدم لازم می آید. برای همین جهت در باب تناقض وقتی که می گویند: وجود فلان شی ء با عدمش مناقض است تأویل می کنند و می گویند: یعنی کونه مرفوعاً به.
[[page 80]]والحاصل: فعلیت هر شی ء وجود آن است. و وجود، واجب شده، پس موجود می گردد و مادامی که وجود، واجب نشده موجود نمی گردد، پس فعلیت هر شی ء وجود اوست و وجود او هم واجب است و قوه که واجب الوجود نیست یعنی لاموجود است، پس ناچار جهت عدمی و قوۀ وجود، باید غیر از حیثیت وجود و واجب باشد و این چنین چیزی ماده لازم دارد که در خارج، آن وجود ذی المادة حرکت کند و آنچه که ماده حامل قوۀ آن است به فعلیت آن قوه برسد.
البته این همان امکان استعدادی است که در خارج در نحوۀ وجود، جهت فعلیت و جهت قوه را دارا می باشد، نه آن امکانی که در ماهیت گفته می شود که امکان ذاتی نامیده می شود؛ چون معنای امکان ذاتی همان مقام ذات شی ء است که مساوی الطرفین نسبت به وجود و عدم می باشد و این چنین امکانی، در تمام موجودات ممکنه هست، و آنچه که ما از مجردات نفی می کنیم امکان استعدادی است؛ یعنی وجود در خارج طوری باشد که حیثیت بالقوه و حیثیت بالفعل داشته باشد.
بالجمله: چون معلوم شد که در شی ء مجرد، حرکت نیست، پس مجرد، ترقی ندارد. و قابل ترقی آن است که هیولی داشته باشد، البته گفتیم: این همان امکان استعدادی است، وگرنه امکان ذاتی در همۀ موجودات ممکنه هست؛ زیرا آن امکان، فقط انتزاع عقلی است که از کون الشی ء متساوی الطرفین بالنسبة الی الوجود و العدم، در مرتبۀ ذات، انتزاع می شود. پس معلوم شد که مجرد، وجودی نیست که قابل ترقی باشد، چون محض الفعلیه است و حامل قوه نیست، پس نحوۀ وجودش به همان نحوی است که از اول بوده بدون اینکه ترقی و یا تنزل کرده باشد و دیگر ممکن نیست ترقی یا تنزل نماید و اگر بخواهند تغییری بیابند باید انعدام وجود گردد و یک موجود دیگری از نو حاصل شود که ناقص تر از آن و یا کامل تر از آن باشد.
علاوه بر آنچه گفتیم، نفس چون مجرد است:
اولاً: معنی ندارد آن را بیاورند و در این بدن داخل کنند؛ چون مجرد مکانی نیست و مکان ندارد. آیا نفس که به یک بدنی علاقه پیدا می کند یعنی آن را در عالم بالا
[[page 81]]نگه داشته، یک شعاعی بر این بدن می اندازد؟ البته می دانیم که این نیست.
و ثانیاً: چون مجرد است نسبت آن به همه یکسان است.
و ثالثاً: ما در معنای هبوط نفس گفته ایم: تنزل بر او جایز نیست، پس معنای «هبطت الیک من المحلّ الارفع» چیست؟ گرچه شیخ این جمله را گفته ولی چیز دیگر می خواهد بگوید و یا از زبان دیگران می خواهد حرف بزند، زیرا اگر آن را بیاورند و در این بدن داخل کنند محال است؛ چون مجرد مکان ندارد.
[[page 82]]