ادلۀ مذهب افلاطون و ابطال آن
مخفی نماند: متعصّبین به مذهب افلاطون سه دلیل اقامه کرده اند بر اینکه نمی شود نفوس انسانی حادث باشد:
اول اینکه: حدوث نفس مستلزم این است که نفس مجرد نباشد؛ چون اگر حادث
[[page 85]]زمانی باشد محتاج به ماده است که با تخصص استعداد پیدا می شود، و سپس حادث می گردد، و حال آنکه روح و نفس جسمانیت ندارند. و بالجمله: هر حادث زمانی جسم است و نفس جسم نیست.
جواب این اشکال بنابه عقیدۀ آخوند واضح است؛ زیرا ما قائل می شویم اولش طبیعت بوده و به حرکت جوهریه رو به ترقی می گذارد تا همین شی ء طبیعی حادث،مجردمی شود.
دلیل دوم اینکه: اگر نفوس، قدیم نباشند لازم می آید حدوثشان به حدوث بدن باشد و چون ابدان ماضیه غیرمتناهی است، لازم می آید به تعداد آنها نفوس باشد و در نتیجه نفوس هم غیر متناهی می شود، منتها چون ابدان می پوسند و نفوس باقی هستند، تسلسل لازم می آید و ادلۀ تسلسل آن را ابطال می کند.
جواب این است که در تسلسل ترتب لازم است و بین نفوس ترتب نیست تا براهین تسلسل از تطبیق و غیره جاری شود. علاوه بر این: اگر چنین نباشد، بنا به گفتۀ ایشان که از نفوس غیرمتناهی می گریزند، ابدان ماضیه وقتی که غیر متناهی شد، اگر به تعداد آنها نفوس ـ ولو نفوس قدیمه ـ نباشد، لازم می آید قائل باشند عدۀ محدودی از نفوس گردش کنند، و این مستلزم قول به تناسخ است.
البته اشکال تناسخ آن نیست که باید در یک بدن، روح مستقل وارد شود بلکه اشکال تناسخ و استحالۀ آن از این جهت است که یک شی ء مجرد مستقل چگونه به بدن متعلق می شود، و این اشکال بر قول ایشان وارد است.
دلیل سوم ایشان این است که: اگر نفوس قدیم نباشند لازم می آید جسمانی باشند و به حدوث بدن حاصل شوند، پس در این صورت کائن می شوند و کل کائن فاسد، و حال اینکه باید بگوییم نفوس ابدی است و هر ابدی ازلی است.
آخوند جواب می دهد و می گوید: در اینجا سه قضیه است: «کلّ کائن فاسد» و «کل ازلی ابدی» و «کل ابدی ازلی».
اما قضیۀ «کل کائن فاسد»، درست است، ولیکن ما می گوییم: نفس که در طبیعت سیر می کند کائنی است که رو به ترقی می گذارد و مجرد می شود، و جنبۀ کائنی آن
[[page 86]]فاسد می شود و جنبۀ تجردی آن باقی می ماند. و اما قضیۀ «کل ازلی ابدی»، این هم مبرهن است، ولیکن قضیۀ «کل ابدی ازلی»، مبرهن نیست. بلکه ما در نفوس اثبات خواهیم کرد، با اینکه آنها ازلی نیستند، ابدی هستند.
[[page 87]]