باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ

توضیحی پیرامون موت طبیعی و موت اخترامی

کد : 115061 | تاریخ : 13/06/1395

توضیحی پیرامون موت طبیعی و موت اخترامی

‏موت طبیعی که «لا یتأخّر ساعةً و لایتقدّم ابداً» همان است که هرچه ماده، استعداد‏‎ ‎‏قبول فیض داشته، صور بر او افاضه شده است، و این افاضه، طبق ناموس آفرینش‏‎ ‎‏است، مادام که استعداد و قوۀ ذاتیه در ماده هست، و چون به قدر استعدادِ قبول، آنچه‏‎ ‎‏امکان داشت به محل قبول عطا شد، و همۀ قوه به فعلیت رسید و نفس مستقل شد،‏‎ ‎‏دیگر امکان ندارد به اندازۀ یک «آن» نفس از بدن خارج نشود؛ به جهت اینکه خروج‏‎ ‎‏نفس از این بدن، امر دل بخواهی نیست بلکه استقلال آن، عین خروج از بدن است و‏‎ ‎‏استقلال هم امر اختیاری نفس نیست؛ زیرا حرکت جوهری یک امری است که حقیقةً،‏‎ ‎‏یک حقیقت متصرمه و مستدرجه است و معنای عالم طبیعت و شی ء طبیعی غیر این‏‎ ‎‏نیست، پس این فِطام النفس عن الطبیعه، همان به آخر رسیدن این حرکت در جوهر‏‎ ‎‏است.‏

‏و چون ذات النفس بحرکتها الجوهریه ـ که گفتیم اصل الحقیقة و الهویه‏‎ ‎‏عین حرکت است ـ نمی شود که حرکت کمالی جوهری نداشته باشد، والاّ انقلاب ذات‏‎ ‎‏لازم می آید. ولذا این حقیقت جوهریۀ نفس به آنجایی که باید بالحرکة الجوهریه‏‎ ‎‏برسد، اگر رسید مستقل می شود و باید فطام از طبیعت حاصل شود، به طوری که‏‎ ‎‏ممکن نیست آنی این طرف و یا آنی آن طرف، واقع شود؛ ‏‏«‏لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ‎ ‎لاَ یَسْتَقْدِمُونَ‏»‏‏.‏‎[2]‎‏ این همان اجل محتّم و اجل حتمی است که در اخبار ما گفته شده‏‎ ‎‏است.‏‎[3]‎

‏و موت دیگر، موت اخترامی است که در اخبار از آن به موت و اجل معلّق تعبیر‏
‎[[page 264]]‎‏آورده اند.‏‎[4]‎‏ البته آن طور نیست که تأخیر و تقدیم آن ممکن نباشد، بلکه این موت از‏‎ ‎‏تصادفات خارجیه حاصل می شود؛ در صورتی که در ماده، استعداد قبول صورت‏‎ ‎‏هست، و صورت و نفس هم قابل است که در این ماده تکامل پیدا نماید و حرکت‏‎ ‎‏جوهریۀ نفس، هنوز تمام نشده است؛ چنانکه استعداد ماده هم هنوز به آخر نرسیده‏‎ ‎‏است، منتها از خارج خللی در بدن حاصل می شود؛ مثلاً از پشت بامی می افتد، یا زیر‏‎ ‎‏ماشینی می رود، و یا گلوله ای به او اصابت می کند، و یا مهدومٌ علیه می شود، و یا موانع‏‎ ‎‏صحت ـ مثل میکربها ـ از خارج حمله می کنند و مشغول تخریب و هدم این ساختمان‏‎ ‎‏می شوند، به طوری که ماده اگر این خلل خارجی نبود، مستعد برای نفس بود و نفس‏‎ ‎‏هم اگر این خلل نبود، فعلاً مستقل نبوده و به بدن احتیاج داشت، منتها اگر آن خلل و‏‎ ‎‏آسیب برسد، بدن خُرد شده و استخوانها شکسته شده و یا موانع داخلی، بدن را ویران‏‎ ‎‏می کنند و از لیاقت می اندازند و اینجاست که خانه فرو می ریزد و آن هم ناچار است‏‎ ‎‏بیرون برود.‏

‏ولی در این بین اگر طبیب توانست در رفع این خلل بکوشد و خلل را ترمیم کند و‏‎ ‎‏این بنا را که آسیب دیده، بنّایی کند، نفس می تواند به حرکتش ادامه بدهد، البته نفس‏‎ ‎‏هم نه اینکه کمک نکرده باشد، بلکه عمدۀ کار را او انجام می دهد.‏

‏و بالجمله: اگر این خلل را طبیبی رفع نمود و یا به توسط یک نبی یا ولی یا اهل کرم‏‎ ‎‏و کرامات اعجازی رخ داده شود و این پایۀ شکسته را درست نماید، نفس در این بدن‏‎ ‎‏می ماند؛ چون نفس مستقل نشده بود و استعداد مودوعۀ ماده تمام نشده است و لذا‏‎ ‎‏موت اتفاق نمی افتد؛ زیرا موت، معلق است بر اینکه طبیب از خارج مشغول تعمیر‏‎ ‎‏نباشد، و یا موت معلق است بر اینکه استخوان خُرد شده را درست نکنند و نبندند، و یا‏‎ ‎‏موت معلق است بر اینکه اهل کرامات بر اثر نفس کیمیایی این خلل را درست نکند، و‏‎ ‎‏یا موت معلق است بر اینکه آن میکربهایی که مانند سیل هجوم آورده اند و این خانۀ‏‎ ‎‏بدن را تهدید می کنند به دوای تلخ طبیب از بین نروند تا آنها کار خودشان را کرده و‏
‎[[page 265]]‎‏خانه را خراب کنند، پس در این موت است که آن مرد گفت: گفتم که مرو، گفتا چه کنم‏‎ ‎‏خانه فرو می آید.‏

‏و چون خانه فرو می آید، نفس می رود، و اگر کسی نگذارد که خانه فرو آید، آن هم‏‎ ‎‏نمی رود. ولی در موت محتّم و حتمی، نفس می رود؛ چون که خانه فرو می آید، و دیگر‏‎ ‎‏رفتن آن و فرو آمدن این، از اموری نیست که به شفاعت شفیعی، چاره بردار باشد و‏‎ ‎‏غیر ممکن است وقتی که استعداد ماده تمام شد این رفتن به تأخیر افتد.‏

‏بلی، مواد با هم اختلاف دارند؛ ممکن است یک ماده ای باشد که استعداد بیشتری‏‎ ‎‏داشته باشد، و یک ماده ای از اول ممکن است استعداد کمتری داشته باشد و این‏‎ ‎‏استعدادات به قدر و قضای الهی است؛ ممکن است یک ماده و نطفه از اجسامی و‏‎ ‎‏مأکولاتی حاصل آید که استعداد قبول آن نسبت به صورت، بیشتر از دیگری است، یا‏‎ ‎‏یک ماده ای باشد که حرکت جوهریه آن به مناسبت جوهر آن شی ء، سریع تر از حرکت‏‎ ‎‏جوهریۀ دیگری باشد؛ چنانکه اگر این ماده، عصارۀ آن چیزهایی باشد که سخت و‏‎ ‎‏صلبند، حرکت جوهریه در آن طبق تقاضای جوهر، بطی ءتر است.‏

‏والحاصل: این گونه قضایا امری قهری است و اصلِ ریختِ خلقت است که لایتبدّل‏‎ ‎‏و لایتغیّر بوده و طوری نیست که این حقایق در خارج علی نحوٍ واحد باشد، بلکه در‏‎ ‎‏نحوۀ عصاره گیری اختلاف دارند.‏

‏چنانکه شاید یک معنای ‏‏«الشقیّ شقیٌّ فی بطن اُمّه و السعید سعیدٌ فی بطن اُمّه»‏‎[5]‎‎ ‎‏هم این باشد که نطفه در آن هضم رابع که به عمل می آید، و عصارۀ خالصه به قدر‏‎ ‎‏امکان طبیعت و قوّت هاضمه حاصل می شود، و وارد رحم می گردد، از آن موقع‏‎ ‎‏نطفگی که استعداد تکوّن نفس را دارد و یا استعداد صورتی را دارد، ممکن است شقی‏‎ ‎‏باشد یا سعید؛ یعنی نفسی که در این ماده پیدا می شود، ممکن است مادۀ آن، طبق‏‎ ‎‏اصلی که از آن گرفته شده است ـ از اغذیه و نباتات و مأکولات ـ اقتضای حالت خاصی‏‎ ‎‏را داشته باشد که نفس هم به اقتضای آن، اعمال و افعالی را انجام دهد. بلی، غایة ما فی‏
‎[[page 266]]‎‏الباب این است که انسان به وسیلۀ التزام به احکام شرعیه و اوامر و نواهی شرعی‏‎ ‎‏می تواند جلوی آن اقتضای ذاتی شقاوت را بگیرد، و یا با عدم التزام، جلوی آن اقتضای‏‎ ‎‏ذاتی سعادت را بگیرد.‏

‏والحاصل: نفس بعد از آنکه به موت طبیعی خارج شد، با همین افعال و کردار و‏‎ ‎‏رفتار و ملکات خود خواهد بود، لیکن نه به طور تشریفی و اعتباری، بلکه به طور‏‎ ‎‏تکوینی و قهری؛ چنانکه استقلال و خروج، قهری می باشد.‏

‎[[page 267]]‎

  • )) اعراف (7): 34.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 114، حدیث 4.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 114، حدیث 4.
  • )) توحید صدوق، ص 356، باب 58، حدیث 3؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 35، حدیث 19.

انتهای پیام /*