ملاک سعادت و شقاوت
ناگفته نماند: چنانکه ذیلاً شرح داده می شود، موجودی سعادت و شقاوت دارد که ادراک داشته باشد؛ چون گفتیم: حقیقت سعادت، حقیقت وجودیه ای است که عبارت از یافتن لذات و ادراک ما یلایم خود باشد؛ لذا بین مسلک حکما و عرفا فرق هست، چون عرفا در همۀ ذرات عالم، ادراک قائلند و همه چیز را حیّ و مدرِک می دانند، حتی محیی الدین عربی، غیر انسان را هم به نام حی ناطق نامیده و حاصل حرفش این است که همه چیز حیّ و ناطقند، منتها بعضی از موجودات را که ما هم افق آنها نیستیم، حیات و نطق آنها را درک نمی کنیم؛ مثل جمادات و نباتات، ولی اینها هم حیات و قوۀ ناطقه دارند، ادراک و نطق می کنند، و آیۀ «وَ إنْ مِنْ شَیْ ءٍ إلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» کشف از این مقال می کند که آنها حقیقةً تسبیح می کنند و نطق به حمد دارند، و لذا آنچه گفته شده است که مراد از آیه این است که موجودات، آیات حقّند درست نیست، آیت
[[page 450]]بودن چه ربطی به تسبیح و تحمید گفتن آنها دارد؟
بالجمله: بنابر مذاق عرفانی، چون ادراک و نور درک در همۀ موجودات سریان دارد، لذا ملایم طبع و ناملایم طبع را درک می کنند، پس همۀ موجودات صاحب سعادت و شقاوت هستند.
اما حکما، به این نحو ادراک در همۀ موجودات قائل نیستند، بلکه قائلند که تا مرتبۀ حیوانیت، موجودات ادراک دارند ولی نباتات و جمادات ادراک ندارند، لذا آنها نه سعادت دارند و نه شقاوت.
والحاصل: در هر دو قول، این معنی مسلّم است که سعادت و شقاوت، بدون ادراک نمی شود؛ چنانکه شرح دادیم.
پس مرتبۀ شهود و قوای حسیۀ انسان، سعادت و شقاوت دارد و مرتبۀ بالاتر هم که مرتبۀ خیال و وهم و قوای باطنه و حواس باطنیه باشد نیز سعادت و شقاوت دارد؛ چون ادراک صور موهومه و متخیلۀ مناسب و ملایم، سعادت آن مرتبه است؛ مثلاً کسی که خیالهای خام می کند و نیل به مقامات عالیه را خیال و تصور می کند، مثل اینکه بعد از چند سال رئیس و محل توجه و مطاع می شوم و این کاری که من به دست گرفته ام، عاقبتش چنین و چنان خواهد بود، اینها همه سعادت این مرتبه است، و اگر شخصی باشد که همیشه تخیل پیش آمدهای سوء و ناگوار و غیر ملایم با مرتبۀ خیال مثل صور هولناک و وحشت آور می نماید، مرتبۀ خیال او ـ که این صور ناملایم خیالی را ادراک می کند و از آنها مشمئز می شود ـ دارای شقاوت این مرتبه است.
بالجمله: وجود هر چیزی به هر نحوه ای که هست، باید ادراکش هم به همان نحوه باشد، و ملایم و ناملایمش هم در همان افق خواهد بود، و لذا عقول که مجردات و عقل محض هستند ـ چون ادراک حقایق نوریه می کنند و ماده ندارند که منفعل باشند تا ناملایمات داشته باشند، بلکه وجودند و ادراکشان قوی است ـ مدرَکات آنها هم شریف و نوری هستند.
نتیجه اینکه: مناط حصول سعادت، سه چیز است: مدرَک و مدرِک و ادراک. هر
[[page 451]]قدر این سه چیز اعلی باشند، سعادت اعلی است و هرچه قوی باشند، سعادت قوی تر و بیشتر است؛ مثلاً عقل اول که خودش کامل است و مدرِکی قوی است و ادراکش هم قوّت دارد و مدرکاتش هم اَبهی و شریف است؛ چون ذات خودش را که ادراک می کند و ذات شی ء با شی ء کمال ملایمت را دارد، پس ادراک ذات خودش که ذاتی بهیّ و شریف است، شریف و بهیّ خواهد بود، و معلومات آن هم که همه اش حقایق وجودیه و خیر محضند، ادراک این معلومات، شریف خواهد بود؛ چون معلول با علت، کمال ملایمت را دارد.
و مهم تر از همه اینکه: چون عقل اول، حقیقت عقلیه و مجرد است و فوق همۀ معالیل حق سبحانه است و متدلّی به آن ذات ابهی است و به درک حضوری مبدأ خود را با آن بهاء و انوریتی که دارد مدرِک است، معلوم می شود قربی که عقل اول به حق دارد، ادراک این قرب چقدر لذت داشته و ملایم است.
معنای حدیث شریف «کفی لی فخراً بأن أکون لک عبداً» همین است، و از همۀ سعادتها بالاتر آن است که مدرِک به تمام معنی کامل باشد، مانند حق که آن چنان اتمّ و اکمل است که نهایتی برای کمال و تمامیت او نیست، و همین طور ادراکش ادراک وجوبی و به طور اتمّ و اکمل است و مدرَک وی هم تمام حقیقت وجود است که عبارت است از وجودات تمام نظام عالم که شؤون و تجلیات او هستند و خود ذات ابهی.
پس با بیان ما معلوم شد که در عالم عقول، اصلاً شقاوت راه ندارد و همه سعید بالذات هستند و سعادت ذاتی دارند؛ حالِ موجودات عقلیه چنین است که اصلاً چیزی با ذات آنها ناملایم نیست، بلکه همه از ملایمات و حقایق وجودیۀ نوریه می باشند، و اما انسان مادامی که در طبیعت است، چون مشوب به ماده است، مرتبۀ عقل و قوۀ عاقلۀ او سعادت صِرف ندارد و ممکن است ناملایمات را ادراک کند، و اکثر مردم، قوۀ عاقلۀ بالفعل ندارند تا بتوانند ادراک حقایق نوریه و موجودات مجردۀ
[[page 452]]دائمه نمایند، بلکه یک عده مفاهیم کلیه را ادراک نموده که از سنخ حقایق نیستند، و لذا در این عالم، این سعادت برای آنها نیست، بلی کمّلینی که بتوانند ادراک حقایق مجردۀ نوریه کنند، آن مرتبه از سعادت را دارند.
آخوند رحمه الله وعده می دهد که انسان اگرچه در دار طبیعت نتواند با ارتیاض نفس، کشف شهودی نسبت به مجردات داشته باشد، ولی می تواند با براهینی سر و کار داشته باشد و بر وجود مبدأ و بر صفات کمالیه، از قبیل: قادر، حیّ، مرید، مدرک، براهینی اقامه کند و قلبش قلب برهانی الهی باشد، و خلاصه، خود را با این ادراکات مأنوس کند و توجه نفس را از غیر با برهان قطع نماید و با برهان متوجه مبدأ و صفات کمالیۀ او شود، و وقتی که نفس قابلیت پیدا کرد و صاف شد هنگامی که از این نشئه منتقل شود، بر اساس مأنوسیت با برهان، حقایق ثابته با برهان کشف می شود و مدرکات بهیّه به خصوص علة العلل اعلی و ابهی به طور شهود کشف می شود و سعادت بیشتر و اعلی و اَدْوم حاصل می گردد.
و بالاخره: مناط بهجت و ابتهاج، دریافتن و پیدا کردن ملایمات است که شخص «ما یلایم» ذات خود را بیابد. پس هرچه مدرِک، قوی و ادراک، پر قوّت و مدرَک، جلیل باشد، لذت عالی تر خواهد بود، و مبدأ اعلی و اقدس با آن قوّت ادراکی که عین ذات اوست و شدت و مدت غیرمتناهی دارد، ذات ابهی و انور و اعلی و اکمل و اتمّ، بلکه فوق تمام و کمال خود را ادراک می کند و تمام معالیل خود را به جهت اینکه شؤون و مظاهر و مجالی و اشعۀ تابندۀ نوریۀ وجودیه هستند ادراک می کند، و مطلب ازلاً و ابداً چنین است، پس در مرحلۀ اول ابتهاج ذات به ذات الی ما لانهایة له خواهد بود.
[[page 453]]