اختلاف انسانها در شقاوت
چنانکه گفتیم سعادت برای اشخاص، مختلف است، همین طور شقاوت هم مختلف می باشد؛ مثلاً شقاوت ملاها غیر از شقاوت عوام است؛ چنانکه سعادت آنها هم متفاوت است، زیرا یک دسته از نوع بشر شبیه حیوانات هستند، مثل امریکاییهای اصلیِ قدیم یا وحشیهای افریقا، چون اینها از مبدأ و معاد خبری ندارند و از امور اعتقادی محروم بوده و متوجه معانی نبوده اند و آن چیزهایی که به قلوب ما خطور می کند، اصلاً به اذهان آنها خطور نکرده است و در غفلت بحت مانده اند؛ لذا اینها، هم از سعادت اعتقادی حق و هم از شقاوت اعتقادی باطل محروم هستند، اینها مثل حیواناتند که فقط جهات حیوانیشان مثل غضب و کینه و سبعیت تکمیل می شود، پس اینهایی که مثل حیوانات بوده و قوای حیوانیشان کامل شده و ملکات حیوانی تحصیل کرده اند، در آخرت فقط تجرد برزخی حیوانی دارند و ملکاتشان طبق نفوس برزخیۀ آنها فعالیت خواهد کرد.
و از این جهت در شقاوت خواهند بود که از درون نفس، طبق ملکات، موجبات الم تشکیل خواهند داد و از این جهات که انشائات نفس، طبق ملکات خواهد بود، چنین کسانی معذّب خواهند بود؛ چون هیچ صورت اعتقادی نداشتند و نور توحیدی
[[page 475]]
در قلوبشان اکتساب نشده که بعد از چندی ظهور و بروز نماید. و خلاصه نور توحیدی به صورت اعتقادی حتی به طور کمون و اضمار حاصل نبوده و کسب نشده تا از این راه بعد از مدت متمادی نجاتی پیدا شود. بلی، گرچه در اینها صورت اعتقادی توحیدی نمی باشد، ولی چون اصل توحید فطری یعنی همان عشق به کمال که در همه است، در اینها نیز هست و در این معنی بین متمدن و غیر متمدن، افریقایی و اروپایی و آسیایی و سیاه و سفید فرقی نیست، در نتیجه احتمال دارد که همین نور توحید فطری جلوه کند.
گرچه آنان طبق ملکات خود، در نار و جهنم داخلی خود خالد خواهند بود؛ ولی برای اینها نار خارجی که در مقابل عصیان و خلاف و تمرد باشد، نیست و محتمل است که آن نور توحید فطری ظهور کند و در اثر ظهور آن، نارهای داخلی اثری نداشته باشند، و گرچه داخل نار ملکات خواهند بود، ولی نور توحید فطری غلبه کرده و آنها را از تأثیر بیاندازد، و شاید آنچه که در بعضی اخبار است «یتلاعبون فیها بالنار» همین اشخاص باشند.
بالجمله: این دسته اشخاص وقتی در دنیا بودند «إنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» شدند و از معارف اکتساب نکردند و بذر توحید ـ یعنی توحید فطری ـ مستمد از خارج نشده و به این بذر توحید مدد نرسیده تا شاخ و برگی پیدا کند و در قلب ریشه دوانده و نمو نماید و به سراسر بدن شاخ و برگ بیاندازد، و در همۀ بدن، این بذر که از قلب سبز شده، شاخ و برگ داشته باشد و تمامی اعضا و جوارح و قوا را نورانی کند و آن را منصبغ به صبغۀ خود که صبغة الله است بنماید.
بالجمله: این دسته مثل دسته ای از حیوانات هستند که جهنم موعود را ندارند و بهشت موعود هم ندارند، فقط ملکات اینهاست؛ تا ملکاتشان چه باشد.
[[page 476]]
البته آدمی که از تمدن علمی و عملی دور باشد، در اوصاف حیوانی قوی خواهد بود و باطن ذاتش، غیر از صور ملکۀ این اوصاف نمی باشد؛ در نتیجه در صورتی که نفس طبق ملکات، فعّال باشد، محشور می شود. و بالاخره اگر این دسته، برخوردار از توحید فطری نباشند، همانا در آن ضیق ملکات و الم و درد، مخلَّد خواهند بود.
و اما دستۀ دیگر که کثیری از نوع انسان را تشکیل می دهند، گرچه در مراکز تمدن علمی و عملی بوده اند، ولیکن چون اباً عن جدٍّ بر دین منسوخ سابق بوده اند و به دین لاحق مشرّف نشده اند، ولی نه از باب عناد و نفاق، بلکه از باب قطع به خلاف؛ یعنی آنها اصلاً و ابداً حتی احتمال صحت اسلام را هم نمی دهند، همان طوری که ما اصلاً احتمال نمی دهیم که مسلک بهاییها صحیح بوده وآنها درست گفته باشند؛ چون آنها را باطل صرف می دانیم ولذا متوجهش نیستیم، و جماعت کثیری هستند که اسلام را همین طور می دانند، و یا اینکه در جایی هستند که اسمی از اسلام به گوششان نخورده است؛ مثل بوداییهایی که در فلان ده فلان جزیره قرار گرفته اند. ولیکن این دسته به دین خودشان که از سابق بوده معتقدند و فرض این است که بر اساس آن دینشان مستقیماً راه رفته و در عقایدشان هم همان طوری که آن پیغمبر فرموده، معتقدند؛ مثل راهبی که از اول عمر تا آخر در دیر خود زندگی کرده و حضرت عیسی علیه السلام را می شناخته و همین طور که ایشان فرموده است به قضایای مبدأ و معاد معتقد بوده و عملش هم عمل صالح و بر میزان آن طریقه بوده است و چون از اول علم به خلاف داشته، به دین اسلام هم توجه نکرده است، البته نمی توان گفت این چنین شخصی به جهنم خواهد رفت؛ زیرا محال است حضرت احدیت با بندگان خود خلاف عدل رفتار کند، پس این شخص را نمی توان تعذیب کرد و چنین کسی هم در جهنم نخواهد بود، و آن کفاری که خدا در قرآن به آنان وعده عذاب و جهنم داده است، مسلّماً این دسته از کفار نیستند.
اگر انسان به قرآن خوب نگاه کند، می فهمد قرآن با کفاری که حرف زده و به آنها
[[page 477]]
وعید می دهد، کفار قریش و معاندین پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده اند که در اصطلاح قرآن بر اینها فساق و فاسق هم اطلاق می شود و فاسق در اصطلاح قرآن به این معنی است.
و خلاصه، این گونه اشخاص مسلّم به جهنم نمی روند، البته به بهشتی که جایگاه مقربین است، راهی نداشته و به طور مسلّم به جایگاه و مقام مؤمنین هم راهی ندارند؛ چون اینها اگرچه خلافی نکرده اند، اما چون عملشان واقعاً باطل بوده و حقیقتی نداشته است، صورت واقعیت به خود نمی گیرد و آنها از جنت عملی که از عمل و عبادات و اعمال دینیشان تشکیل می شود بهره ای ندارند، ولی آن عمل صالح که برای خدا انجام شده از قبیل احسان و برّ به والدین و غیره، صورت و ملکه ای دارد و چون به مبدأ و معاد هم عقیده مند بوده اند، این گونه اشخاص اگرچه به بهشت معهود نمی روند، ولی لازم نیست به جهنم بروند.
مثلاً الاغ و اسب به بهشت نمی روند، ولی به جهنم هم نمی روند، پس چنانکه «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ» ممکن است فریقی هم باشد لا فی الجنّه و لا فی النار، و جایی باشد که آنجا بمانند و یا در مرتبۀ پایین تر از جنت بروند؛ چون مغفور خواهند بود و هیچ عیبی هم ندارد. و این طور نیست که در جهنم را باز کنند و مدام جماعت انسان را به جهنم بریزند، خیلی کم هستند که به جهنم بروند، چنانکه خیلی کم هستند که به بهشت بروند، بلکه نوع مردم مثل بهائمند که به دنیا آمدند و چریدند و رفتند و در آخرت هم به آنها یک مرتع وسیعی می دهند که آنجا هم بچرند. نوع مردم این طورند، یعنی بُله اند.
دستۀ دیگری از مردم هستند که شقی اند وآنها کسانی اند که استکبار ورزیده و عناد و جهود نمودند؛ مثل کفار قریش که گفتند: محمّد یک بچۀ یتیمی است و امکان ندارد ما در برابر او خضوع کنیم. چنانکه خیلی از تجدد مآبهای ما همین طور هستند؛ چون طبق عنادی که با ملاها دارند اصلاً گوش نمی دهند که اینها چه می گویند و تعمق نمی کنند که آنها چه می گویند؛ بدون اینکه تذوّق کنند و به مشام
[[page 478]]
عقل بسپارند، رد می کنند. و چون از ملاها خوششان نمی آید، می گویند اینها خرافی هستند.
البته این چنین کسانی که اعتقاد کج و معوج داشته و به شاهراه حقیقت بغض دارند، به تدریج شقاوت اینها زیادتر گردیده و باطن آنها صورت جحود و نفاق بوده و روح و نفس، کج و معوج از حقیقت بار آمده و صورت واقعی اش صورت باطل، و عقیده اش عقیدۀ فاسد ظلمانی است، این چنین شخصی، گرفتار وبال دائمی بوده و شقاوت همیشگی عظمی و خسران به تمام معنی خواهد داشت. گرچه همه ـ غیر از کمّلین ـ به یک معنایی خسران دارند، ولی معنای آن این است که آنها به آن مقامی که می بایست بما انّه انسانٌ برسند نرسیده اند، مقام آنها مقام بالایی بود که سعادت عظمی پیدا کنند و نظام عالم را ادراک کنند، ولی نتوانسته اند در این بازار به اندازه ای که می بایست تجارت بکنند، تجارت کنند، ولی تا اندازه ای نفع کرده اند؛ مثل متوسطین از مؤمنین اهل جنت که در قصور و باغات بهشت هستند، ولی اینها آن مقاماتی که ـ مثلاً ـ انسانهای بالاتر دارند، درک نمی کنند؛ برای اینکه ادراک لذات و سعادتهای آن مقام، جسمانی و محسوس نیست که اینها درک کنند و حسرت ببرند، بلکه امر معنوی است و معنویت این مؤمن متوسط، به آن اندازه نیست که آنها را درک نماید، تا از فقدان آنها نسبت به خود حسرت بورزد؛ چنانکه نعمت و سعادت اینها از قصور و جنان حسی است و اهل جهنم آنها را می بینند ولی چون دستشان به آنها نمی رسد، حسرت می برند که خود این حسرت، عذاب و درد الیمی است.
بلی، متوسطین همین قدر می بینند که دیگران و از جمله انبیا، مثل اینها هستند و از خوردنی و پوشیدنی هرچه بخواهند فراهم است، ولی مقام بالاتر آنها چون امر معنوی است برای اینها قابل درک نیست؛ چنانکه در این دنیا هم این طور بود که آنها با پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم همسایه بودند؛ او خانه داشت، اینها هم خانه داشتند، او زن و بچه و آسایش داشت، اینها هم داشتند، ولی آن مقاماتی که او داشت، اصلاً اینها نمی فهمیدند.
[[page 479]]