باب دهم در بیان معاد روحانی و حقیقت سعادت و شقاوت

بیان اصناف مردم در حشر

کد : 115121 | تاریخ : 13/06/1395

بیان اصناف مردم در حشر

‏بعد از آنکه حشر قسمتی از موجودات، واجب و لازم شد، کلام در این مطلب واقع‏‎ ‎‏می شود که التذاذهای حسی چگونه برای محشورین ممکن است و شقاوت و الم‏‎ ‎‏حسی بعد از آنکه حس و عالم محسوس زایل شد، چگونه ممکن می گردد؟ لذا در این‏‎ ‎‏بحث گفته می شود که مردم سه گروه هستند:‏

‏یک گروه از اجتماعات دور بوده و در اقطاری دور از تمدن واقع شده اند و عقاید و‏‎ ‎‏تبلیغات دینی را نشنیده اند مثلاً در جنگلهای دوردست که از عبور و مرور ملّیین دور‏‎ ‎‏است و در غارها مثل حیوانات زندگی می کنند؛ سعادت و شقاوت حسی این دسته‏‎ ‎‏چگونه است؟ آنهایی که نامی از خدا و رسول و حکمی از احکام دینی را ندانسته اند به‏‎ ‎‏چه نحو هستند؟ بلی چون این افراد اخلاقیاتی دارند، اگر اخلاق حسنه ای که مربوط به‏
‎[[page 504]]‎‏قوانین بوده و مکتسب از دستورات الهیۀ تشریعیه می باشد، نداشته باشند، ولی خُلق‏‎ ‎‏حسن و ملکه ای از قبیل رحم و سخاوت و انصاف و اطمینان قلب و غیره داشته باشند،‏‎ ‎‏سعادت حسی دارند، و اگر اخلاق بد و زشت از قبیل نفاق و غرور و سبعیت و‏‎ ‎‏بدخواهی داشته باشند، شقاوت حسی دارند، منتها چون شیخ الرئیس و بعضی از‏‎ ‎‏اقدمین ـ که شیخ از آنها تعبیر به «مَن لایجازف بالقول» دارد که شاید از مشائین باشد ـ ‏‎[2]‎‎ ‎‏در سعادت و شقاوت حسی، چاره و راه حلی پیدا نکرده اند ـ چون علم را انفعالی‏‎ ‎‏دانسته اند و انفعال در مجرد بدون ماده و جسم ممکن نیست ـ لذا به ناچار گفته اند:‏‎ ‎‏این چنین ارواح بعد از خروج از بدن به بعضی از اجسام لطیفه متعلق می شوند، و‏‎ ‎‏بعضی گفته اند: به کواکب و یا به ادخنۀ مجتمعه بین السماء و الارض و یا به افلاک و‏‎ ‎‏غیره متعلق می شوند،‏‎[3]‎‏ و چون در قلب شیخ چیزی بوده است از تعبیر به تعلق مضایقه‏‎ ‎‏نموده و گفته است: این اجسام، موضوع مشاهدات آنها اعم از صور حسنه یا قبیحه و‏‎ ‎‏التذاذات و تألمات می باشند.‏‎[4]‎

‏البته معلوم است که اینها از ضیق خناق بوده و حرفهایی است که از لاعلاجی‏‎ ‎‏و سرگردانی وحیرت زده شده است؛ برای اینکه اگر مراد تعلق تدبیری باشد،‏‎ ‎‏محال است؛ زیرا ادلۀ ابطال تناسخ ـ که چیز بالفعل برگردد و بالقوه شود ـ آن را‏‎ ‎‏باطل می کند و به صرف تعبیر به اینکه این اجسام موضوع مشاهدات آنها واقع‏‎ ‎‏می شود، مطلب، صورت صحت به خود نمی گیرد. علاوه بر این: اگر ارواح، صورت‏‎ ‎‏آن اجسام و سبب حفظ وحدت آنها نباشد، اجزاء آن از هم متلاشی می شوند، و اگر‏‎ ‎‏تعلق تدبیری در بین نباشد، معنی ندارد که شی ء منفصل الذات و الهویة عن الشی ء،‏‎ ‎‏سبب التذاذ و آلت نشاط و یا آلت تألم شی ء باشد؛ پس این کلمات، اصلی صحیح‏‎ ‎‏ندارد و باطل است.‏


‎[[page 505]]‎‏ولی مرحوم آخوند چون علم و احساس را به فعالیت نفس می داند‏‎[5]‎‏ ـ گرچه در‏‎ ‎‏نشئۀ طبیعت به یک معنایی مشوب به انفعال است ـ فلذا ماده لازم ندارد و در حشر به‏‎ ‎‏فعالیت نفس، صورت متناسبۀ با ملکات حاصل می شود و التذاذ و احساس به فعالیت‏‎ ‎‏نفس با انشای صور متناسبۀ با ملکات می باشد.‏

‏بلی، در این دسته کلامی است که آیا می توانند در برزخ بالاخره از این شقاوت‏‎ ‎‏مستخلص شده و به سعادت حسی برسند یا نه؟ این مطلبی است که در معاد ذکر‏‎ ‎‏خواهد شد.‏

‏گروه دوم اشخاصی هستند که در مدنیت دینی واقع گردیده اند، ولی اینها از‏‎ ‎‏تربیتهای خیالی، قدم بیرون نگذاشته و تحت تربیت عقلانی قرار نگرفته اند، اگر در‏‎ ‎‏همین دستورات مربوط به تجرد خیالی فرمان بردار بوده و ملکات شرعی را اکتساب‏‎ ‎‏نموده و علاوه بر تجرد خیالی، اخلاق حسنه کسب نمایند، شرع هم برای آن اخلاق و‏‎ ‎‏اعمال، جزاء و ثواب مقرر نموده و متناسب با اعمال شرعی واجب المراعات، در‏‎ ‎‏حشر التذاذ برده و به سعادت حسی نایل خواهند شد، و اگر به فرامین شرعی عمل‏‎ ‎‏نکرده و تخلف نمایند، آلام و عذابهای مقرّره به عنوان سزا و کیفر، شقاوت حسی آنها‏‎ ‎‏خواهد بود. علاوه بر آن، اگر ملکات اخلاقی رذیله داشته باشند، طبق ملکاتشان به‏‎ ‎‏فعالیت نفس، تألمات حسی خواهند دید.‏

‏در این دسته هم کلامی است و آن اینکه: آیا ممکن است از این شقاوتهای حسی‏‎ ‎‏در برزخ تخلّص پیدا کنند یا نه؟ که در مبحث معاد خواهد آمد.‏

‏طایفۀ سوم آن دسته ای هستند که تجرد عقلانی پیدا کرده اند؛ یعنی از مرتبۀ تجرد‏‎ ‎‏خیالیه بالاتر رفته اند.‏

‏چون کلام در سعادت و شقاوت حسی بود از بعضی نقل شد که قائلند ارواح، به‏‎ ‎‏اجرام سماویه و یا ابخره و ادخنه متعلق می شود، و آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ به خصوص به دومی،‏‎ ‎‏اشکال کرد که اگر ارواح به نحو تعلق تدبیری متعلق نباشد، این ابخره و ادخنه حافظی‏
‎[[page 506]]‎‏نداشته و منحل می شوند و ارواح قابلیت ندارند تا با این ابخره و ادخنه، لذت‏‎ ‎‏حسی ببرند.‏‎[6]‎

‎[[page 507]]‎

  • )) رجوع کنید به: مبدأ و معاد شیخ الرئیس، ص 114 ـ 115؛ شرح اشارات، ج 3، ص 355 ـ 356.
  • )) همان منابع.
  • )) منابع پیشین و نیز: نجات، ص 298.
  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 1، ص 264 ـ 265 و ج 3، ص 280 و ج 8، ص 179.
  • )) اسفار، ج 9، ص 149.

انتهای پیام /*