باب دهم در بیان معاد روحانی و حقیقت سعادت و شقاوت

کلام آخوند در رد این جواب

کد : 115132 | تاریخ : 13/06/1395

کلام آخوند در رد این جواب

‏آخوند یک قسمت این حرف را  گرفته است که آن اشکال تناسخ می باشد و‏‎ ‎‏می فرماید: تناسخ یک معنای تشریعی و تعبدی نیست که در آن از الفاظ، ظهور گیری‏‎ ‎‏شود و یا قدر متیقّن اجماع اهل شرایع را  گرفته و دلیل لُبّی داشته باشیم تا به موارد‏‎ ‎‏ظهور ادلۀ لفظیه، اقتصار و یا به مورد قدر متیقن اجماع اکتفا نماییم، بلکه بر ابطال‏‎ ‎‏تناسخ برهان عقلی داریم و برهان عقلی تخصیص بردار نیست و لذا در ما نحن فیه هم‏‎ ‎‏برهان جاری است که تناسخ را باطل می کند.‏‎[2]‎

‏مرحوم آخوند بعد از اشکال تناسخ، اشکال مشهور را ذکر کرده، نه اینکه اشکالی را‏‎ ‎‏که بنابر عقیدۀ خود به حرکت جوهریه، در بطلان تناسخ دارد ذکر کند؛ آن اشکال‏‎ ‎‏معروف و مشهور این است که موادِ قابل، به فیض فیّاض، واجب الفیض شده و چون‏‎ ‎‏قابلیت پیدا کردند، بدون تأخیر افاضه فیض می شود وگرنه تخلف علت از معلول لازم‏‎ ‎‏می آید، و اگر نفس سابق هم باشد، لازم می آید دو نفس در یک بدن و دو صورت در‏‎ ‎‏یک ماده باشند.‏

‏والحاصل، اگر ترتیب و تنظیم اجزاء باعث قابلیت آنها برای حلول و القای نفس به‏‎ ‎‏بدن باشد، لازم می آید بدون تأخیر و به محض بودن قابلیت از مبدأ، نفسی افاضه شود‏‎ ‎‏و اگر نفس سابق هم بیاید، دو نفس در یک بدن خواهد بود، و اگر بعد از قابلیت از‏‎ ‎‏ناحیه فیّاض، نفسی افاضه نشود تا زمانی که نفس اول بیاید و به بدن وارد بشود، این‏‎ ‎‏معنی مستلزم انفکاک معلول از علت می باشد؛ اگرچه در یک آن باشد و این هم محال‏‎ ‎‏است، پس تناسخ بنابر قول مشهور عقلاً و بدون استثنا مستحیل است.‏

‏بنابر عقیدۀ خود آخوند ـ که به حرکت جوهریه قائل است ـ مفارقت نفس از بدن،‏‎ ‎‏به مجرد شدن و بالفعل گردیدن آن است و اگر بخواهد دوباره وارد بدن بشود، چون‏‎ ‎‏مادامی که در بدن است باید جهت قوه داشته باشد؛ پس باید فعلیت به بالقوه بودن‏
‎[[page 531]]‎‏برگردد و این هم مستحیل است، پس رأی سابق، مستلزم تناسخ باطل است.‏

‏و اما آن شخص که گفت: صورت نوعیه وجود ندارد و نظم و چیده شدن اجزاء‏‎ ‎‏سابق به همان نظم سابق در حیات دخیل است؛ چون روح در چنین موقعی وارد بدن‏‎ ‎‏می شود، این قول مستلزم این است که حیات از امور اضافی بوده و از مقولۀ مضاف‏‎ ‎‏باشد؛ زیرا بنابراین رأی، ترکیب حقیقی نیست و اجزاء منفصل از هم، تأثیر و تأثر در‏‎ ‎‏یکدیگر ندارند تا ماده، قابل صورت نوعیۀ بالاتری باشد و ماده را برای افاضۀ صورت‏‎ ‎‏دیگری مستعد و قریب نمایند، تا بالاخره حیات که باید با صورتی حاصل باشد،‏‎ ‎‏حاصل شود.‏

‎[[page 532]]‎

  • )) اسفار، ج 9، ص 170.

انتهای پیام /*