باب یازدهم معاد جسمانی

اصل چهارم: حرکت جوهری

کد : 115141 | تاریخ : 13/06/1395

اصل چهارم: حرکت جوهری

‏اصل چهارم، حرکت جوهری است و این اصل نسبت به معاد از اصالت وجود‏‎ ‎‏قریب تر است؛ یعنی آن اصل نسبت به معاد بعید است اگرچه امّ الاصول است، و چون‏‎ ‎‏حرکت جوهریه در باب معاد، اصل عمده ای است، لذا در ایضاح مقصود از این اصل،‏‎ ‎‏باید سعی کامل مبذول شود.‏

‏مشهور حکما در چهار مقوله، قائل به حرکت بوده اند که آنها از مقولۀ‏‎ ‎‏اعراض هستند، ولی در اصل جوهر ذات و هویتی که این اعراض، محمولات‏‎ ‎‏آن می باشند قائل به حرکت نبوده اند و گفته اند: مثلاً جسم بما انّه جسم در‏‎ ‎‏بیاض متحرک است؛ و موضوع حرکت جسم است که با ثبات و بقای جسم‏
‎[[page 558]]‎‏در جسمیت، در عَرَض لونی متحرک می باشد.‏‎[2]‎

‏مرحوم آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ می گوید: چون وجود اعراض، وجود تبعی است بالاصاله‏‎ ‎‏حرکت ندارند، بلکه اصل هویتی که حامل این وجودات است در حرکت می باشد‏‎ ‎‏و لذا این موجودات تبعی هم در حرکتند، بنابر قول مشهور حکما، جسم در‏‎ ‎‏مقولات اربعه متحرک است و در نظر آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ موضوع حرکت، هیولی است که‏‎ ‎‏در صورت نوعیه و جوهر ذات متحرک است و چون حرکت، امر حقیقی وجودی‏‎ ‎‏است و جوهر هم از ماهیات است، لذا حرکت در ماهیات معنی ندارد بلکه‏‎ ‎‏محال است؛ چون در امر اعتباری چگونه تصور می شود، حرکت که امر حقیقی‏‎ ‎‏است حاصل شود.‏

‏معنای حرکت در جوهر این است که حرکت در اصل هویت و نحوۀ وجود است‏‎ ‎‏که از مرتبۀ ضعف و صباوت رو به مرتبۀ قوّت و شدت و کمال می رود و هیولی است‏‎ ‎‏که به طرف قوّت و صور کمالیۀ قویۀ وجودیۀ شدیده، مرتبه به مرتبه حرکت می کند و‏‎ ‎‏پیش می رود تا آنجایی که سنخ الوجود که می خواهد در صفا و شدت و قوّت از سنخ‏‎ ‎‏وجود طبیعی شود و می خواهد از افق طبیعت بگذرد و با امکان حرکت آن حصّه از‏‎ ‎‏هیولی که در حرکت است آنچه را که در مبادی خاص بر حسب استعداداتش ممکن‏‎ ‎‏است پیدا کند، پیدا نماید و برای حرکت در جوهر ذات مستعد شده و مستکمل‏‎ ‎‏گردیده و افاضات به قدر قابلیتش به او عطا گردد. این نحوۀ وجود، که می خواهد به‏‎ ‎‏موت طبیعی از سر شاخۀ عالم طبیعت بیرون رود و هیولی را رفض نماید وقتی که در‏‎ ‎‏شجرۀ عالم ماده رسیده شد، از این دار طبیعت به عالم اکمل و اعلی می افتد و ثابت و‏‎ ‎‏مستقر می گردد، به خلاف زمانی که در عالم طبیعت است، که نحوۀ وجود او عین‏‎ ‎‏حرکت است و تدریجاً هویت وجودیۀ او در شدت بوده و به تدریج در کمال وجودی‏‎ ‎‏بزرگ تر می شود.‏

‏و لذا مرحوم آخوند سرتاسر عالم ماده و طبیعت را جوهراً در حرکت می داند تا‏
‎[[page 559]]‎‏مانند تبدیل نفت به ضیاء و نور، که نفت با حرکت وجودی، به وجود اعلی و اصفی‏‎ ‎‏می رسد ـ با آنکه سابقاً  کدر و ظلمانی بود ـ همین طور اصل هویت عالم طبیعت به‏‎ ‎‏روشنایی وجودی و به جهات نوری مستکمل می گردد و لذا هویتش هویت متدرّج و‏‎ ‎‏غیر ثابت است و در متن خارج وجودی خالص است؛ چنانکه وجود دیگر نیز خالص‏‎ ‎‏می باشد؛ بنابر تحقیقی که محقق داماد کرده است.‏‎[3]‎

‏چون درخارج، وجود از وجود دیگری صادر می شود، لذا درخارج ـ اگرچه نظر به‏‎ ‎‏ذهن نباشد ـ آن وجودی که صادر است از آنچه که منشأ صدور می باشد، متأخر است‏‎ ‎‏و منشأ صدور در خارج متقدم است؛ پس متقدمی و متأخری هست، ولیکن تقدمی‏‎ ‎‏غیر از وجود مبدأ اول، متحقق نیست تا مبدأ اول، وجودی باشد که له التقدم، و هکذا‏‎ ‎‏تأخری غیر از وجود صادر نیست تا وجود صادر، وجودی باشد که له التأخر، بلکه‏‎ ‎‏حقیقت متقدم، همان حقیقت وجود است، بلا زیادة شی ء علیه، و همچنین حقیقت‏‎ ‎‏متأخر، همان حقیقت وجود است، بلا زیادة شی ء علیه، و همین طور شدت و ضعف‏‎ ‎‏دو حقیقت زاید بر حقیقت وجود نیستند، بلکه شدید، در خارج همان حقیقت وجود‏‎ ‎‏است و ضعف هم در خارج عین حقیقت وجود است؛ دو وجودی است که یکی‏‎ ‎‏شدید و دیگری ضعیف است، اما شدت و ضعف زاید بر وجودشان نیست؛ دو هویتی‏‎ ‎‏هستند که به تمام ذات، مشترک و به تمام ذات متمایزند؛ وجه اشتراکشان، تمام ذاتشان‏‎ ‎‏است و وجه امتیازشان هم تمام ذاتشان است؛ چون براساس اصالت وجود، آنچه در‏‎ ‎‏خارج در هر دو جانب متحقق است، غیر از وجود، چیز دیگری نیست، منتها هویت‏‎ ‎‏یکی از آن دو در اصل حقیقت وجود جامع تر است، و هویت دیگری در این حقیقت‏‎ ‎‏که عین هویتش است کمتر از اوّلی است.‏

‏پس هر دو هویت، وجود است ما به الاشتراک آنها به تمام الذات، وجود است و‏‎ ‎‏چون هویت هر کدام به تمام الذات وجود است، ما به الاشتراک آنها به تمام ذاتشان‏‎ ‎‏می باشد، و چون سهم یکی از این دو هویت، از حقیقت وجود بیشتر و سهم دیگری‏
‎[[page 560]]‎‏کمتر است، وجه امتیازشان هم به عین هویتشان و به تمام ذات که نحوۀ وجودشان‏‎ ‎‏باشد، خواهد بود؛ در نتیجه امتیازشان هم، به تمام ذات می باشد. و هر مرتبۀ بالا، جامع‏‎ ‎‏تمام کمالات مرتبۀ پایین خود که از او صادر می شود می باشد. و معنای صدور هم تنزل‏‎ ‎‏سنخ کمالی از کمالات بالا است، البته تنزل، در متن خارج است، در واقع و حاقّ العین‏‎ ‎‏یکی متقدم و دیگری متأخر است، یکی شدید و دیگری ضعیف است، یکی علت و‏‎ ‎‏دیگری معلول است.‏

‏چنانکه گفته شد، این طور نیست که اوّلی شی ءٌ ثبت له التقدم و الشدّة و العلّیه باشد،‏‎ ‎‏و دومی این طور باشد که شی ءٌ ثبت له التأخر و الضعف و المعلولیه، تا زیادة شی ءٍ علی‏‎ ‎‏شی ء لازم آید؛ مثل زیادت ذاتی شی ء در باب ایساغوجی و یا مثل زیادتی لوازم ذات‏‎ ‎‏در باب برهان، بلکه خارج، طبق اصالت وجود یک هویت بسیطه است که تقدم عین‏‎ ‎‏وجود است و شدت هم، عین همان وجود است، علت هم عین وجود است، نفس‏‎ ‎‏هویت بتمامها، تقدم و شدت وعلت است، چنانکه نفس هویت بتمامها، تأخر وضعف‏‎ ‎‏ومعلول است.‏

‏پس در خارج این طور است، اگرچه بعضی از اوهام به جهت ضعف ادراک،‏‎ ‎‏تخیل می کنند که وجود، شیئی است، و تقدم هم ـ مثلاً ـ شیئی دیگر می باشد که‏‎ ‎‏برای شی ء اول ثابت است، و یا علیت چیزی است که برای چیز دیگری که هویت‏‎ ‎‏است ثابت می باشد.‏

‏چنانکه اذهان سافله بین علت و معلول تضایف می فهمند و می گویند: تعقل‏‎ ‎‏احدهما مستلزم تعقل دیگری است، و حال اینکه در خارج این طور نیست، بلکه‏‎ ‎‏هویتی به تمام الذات علت و هویتی به تمام الذات معلول است مثل تضایفهای دیگر‏‎ ‎‏نیست که ابوّت برای حیوان ناطق، چیز ثابتی باشد و بنوّت هم برای حیوان ناطق‏‎ ‎‏وصف ثابتی باشد و شی ءٌ ثبت له شی ءٌ آخر باشد.‏

‏و الحاصل: علیت و معلولیت و تقدم و تأخر و شدت و ضعف، از ذاتیات نحوۀ‏‎ ‎‏وجود و هویتهای مخصوص است، ولکن نه ذاتی باب برهان و نه ذاتی باب‏
‎[[page 561]]‎‏ایساغوجی، بلکه ذاتی باب وجود ـ به آن شرحی که بیان شد ـ می باشد.‏

‏و در دار طبیعت معنای وجود طبیعی این است که نحوۀ وجودش، حرکت و تدرج‏‎ ‎‏و سیلان است؛ چنانکه مبدأ اول را موجودی ثابت می دانیم که نحوۀ وجودش عین‏‎ ‎‏ثبات و قرار است و این نحوۀ وجود، در موجودات طبیعی محال است؛ چون نحوۀ‏‎ ‎‏طبیعت بما انّه طبیعة، تدرج و سیلان است.‏

‏و بالجمله: نکتۀ قابل توجه و منظور از این بحث این است که بدانیم: معنای‏‎ ‎‏حرکت در جوهر آن است که نحوۀ وجود رو به ارتقا است و اصل هویت ثابت نیست،‏‎ ‎‏بلکه در تجدد و تدرج است؛ زیرا جوهر بما انّه جوهر از مقولات است و مقولات از‏‎ ‎‏مفاهیم و ماهیات هستند و حرکت در ماهیت غلط و محال است، پس آن نحوۀ‏‎ ‎‏وجودی که ماهیت جوهر از حد آن انتزاع می شود، خود آن وجودِ در حرکت بلکه‏‎ ‎‏عین حرکت است.‏

‎[[page 562]]‎

  • )) شفا، بخش طبیعیات، ص 43 ـ 48؛ شرح مقاصد، ج 2، ص 423؛ کشف المراد، ص 265.
  • )) قبسات، ص 61 ـ 64.

انتهای پیام /*