
((راز پری دریاییها))
مریم محبی
توی یک شهر سه تا حوض بود. توی هر کدام از این حوضها یک پری دریایی زندگی میکرد اما کسی نمیدانست. توی این حوضها پری دریایی وجود دارد زیرا آنها از حوض بیرون نمیآمدند. آخر اگر مردم آنها را میدیدند شاید میترسیدند و شاید هم آنها را اذیت میکردند. آنوقت زندگی آرام آنها از بین میرفت. اما پری دریاییها همیشه هم زیرآب نبودند، شبها وقتی شهر خلوت میشد و همه مردم به خانههایشان میرفتند آنها یکی یکی از آب بیرون میآمدند و لب حوض، کنار هم مینشستند و با هم صحبت میکردند. یک شب یکی از پری دریاییها گفت: ((در این شهر خیلی وقت است باران نباریده)). پری دریایی دیگر گفت ((آب این شهر به زودی تمام میشود)) و پری دریایی سوم گفت: ((چگونه میتوانیم به مردم این شهر کمک کنیم؟))
هر سه فکر کردند اما چیزی به فکرشان نرسید تا اینکه یکی از پری دریاییها گفت: ((بهتر است از پری دریایی پیر بپرسیم که چگونه میتوانیم به مردم این شهر کمک کنیم؟))
پری دریایی پیر در عمق دریا زندگی میکرد و پری دریاییها هنگامی که با او کار داشتند آواز مخصوص پری دریاییها را میخواندند تا مرغ دریا میآمد و پیغام پری دریاییها را برای پری دریایی پیر میبرد. یکی از پری دریاییها شروع کرد به آواز خواندن، آمدن مرغ دریا چند ساعت طول کشید چون فاصلۀ آن شهر با دریا زیاد بود. وقتی مرغ دریا آمد گفت:
=====
به این ترتیب، بیسکویت کوچولو که کلید دستبندها را در اختیار دارد از روی دماغ چوبی خود را به شرک میرساند.
[[page 8]]
انتهای پیام /*