
تخته سنگ
نویسنده: فاطمه احمدی حق
در یک روستای کوچک رودخانه ای قرار داشت که مردم ده، باغ ها و زمین های کشاورزی خود را بوسیلۀ آن آبیاری میکردند. نمیدانم این رود از کجا شروع میشد امّا میدانم که دنبالۀ آن از میان باغ ها و مزرعه های کشاورزان عبور میکرد و همین موضوع باعث شده بود که میوه ها و محصولات این روستا در میان تمام روستاهای اطراف نمونه باشد.
در کنار این رودخانه تخته سنگ بزرگی قرار داشت. این تخته سنگ هر روز صبح های زود مردان را میدید که برای آبیاری زمین هایشا ن از آنجا عبور میکنند، بعد از ظهر زنان و دختران راکه برای شستن رخت هایشان کنار رودخانه میآمدند تماشا میکرد و عصرها شاهد بازی پسر بچه ها در آب بود. او تقریباً تمام پسرهایی را که برای آب تنی به آنجا میآمدند میشناخت؛ خداداد، قاسم، محمد، احمد رضا و جواد از جمله بچه هایی بودند که او دیگر به دیدن آنها عادت کرده بود. به نظر میآمد که این رودخانه برای اهالی روستا خیلی اهمیت دارد و این موضوع باعث ناراحتی تخته سنگ بود. تخته سنگ از اینکه میدید رودخانه این همه برای اهالی استفاده دارد و او همانطور بی مصرف کنار رودخانه افتاده است غمگین میشد. او آنقدر به این موضوع فکر میکرد و غصه میخورد که حتی یادش میرفت زمانی از شادی بچه ها درکنار رودخانه لذت میبرده است.
آن روز هم خداداد و قاسم و دیگران برای شنا کنار رودخانه آمده بودند. آنها آنقدر سروصدا و شلوغ بازی راه انداختند که تخته سنگ را از خواب بیدار کردند. تخته سنگ با حسرت به بچه ها نگاه میکرد و در دل میگفت: ای خدا، چرا مرا اینجا آفریدی که اینطور غصه بخورم؟ اگر در کنار کوه یا حتی در یک جنگل دوردست بودم کمتر رنج میبردم و اینقدر احساس بیمصرفی نمیکردم. امّا در اینجا مجبورم هر روز شادمانی رودخانه را به خاطر سودمندی اش ببینم و بیشتر از روز قبل آرزو کنم که ای کاش هرگز بوجود نمیآمدم.
-----
o مسلسلZK383
این اسلحه ساخت کشور چکسلواکی است. تعداد تیرهای آن 30 عدد است طول اسلحه 90 سانتی متر و وزن آن چهار کیلو گرم است.
-----
[[page 9]]
انتهای پیام /*