مجله کودک 208 صفحه 10

کد : 115238 | تاریخ : 12/08/1384

تخته سنگ آنقدر غمگین بود که اصلاً متوجه رفتن بچه ها نشد. خیلی دلش گرفته بود. برای همین شروع کرد به گریه کردن. انقدر گریه کرد تا رودخانه متوجه صدای او شد. رودخانه به تخته سنگ گفت:« آهای، تخته سنگ بزرگ برای چه گریه می­کنی؟» تخته سنگ همانطور که گریه می­کرد گفت:« تو که غمی نداری، حال من بیچاره را چه می­فهمی؟» رودخانه گفت:« دست کم می­توانی با من درد دل کنی تا سبک تر شوی.» تخته سنگ گفت:«دیگر چه فرقی می­کند. حتی درد دل هم مرا آرام نمی­کند. سالهاست که اینجا در کنار تو هستم. تو مزارع و باغ ها را آبیاری می­کنی، به مردم پاکیزگی هدیه می­دهی و بچه ها از بازی کردن با تو لذت می­برند. امّا من چه؟ همینطور بی مصرف اینجا افتاده ام و بود و نبودم به حال کسی فرقی نمی­کند.» رودخانه به مهربانی گفت:« نمی­دانم چه بگویم تا از رنج تو کم شود. ولی این را بدان که من به خاطر اینکه از جاهای بسیاری عبور کرده ام تجربۀ زیادی دارم و این تجربه به من ثابت کرده که هیچ چیزی در این دنیا بی مصرف نیست و بی خودی بوجود نیامده است. بودن تو در کنار من هم حتماً علّتی دارد. تخته سنگ اهمیتی به حرف های رودخانه نداد. چشم هایش رابست و گفت:« امیدوارم فردا که از خواب بیدار می­شوم دیگر اینجا نباشم.» نیمه های شب تخته سنگ از برخورد قطرات آب به صورتش از خواب بیدار شد. آسمان به شدت گرفته بود و باران همینطور تندتر و تندتر می­شد. مدتی بعد تخته سنگ از دور قاسم را دید که به آن سمت می­دوید و عده ای از اهالی به دونبال او آنجا می­آیند. خداداد و دیگر بچه ها هم در بین جمعیت دیده می­شدند. تخته سنگ با تعجب به آنها نگاه می­کرد و اصلاً متوجه نبود که در این باران شدید مردم برای چه به آنجا آمده اند. اهالی به اینطرف و آنطرف می­دویدند و مدام با یکدیگر صحبت ----- o مسلسلZB26 بعد از جنگ اول جهانی چک ها دست به ساختن این مسلسل شدند که بعد ها در جنگ دوم به کار رفت. 30 فشنگ تعداد تیرهای این مسلسل است. طول اسلحه یک متر و 16 سانتی متر و وزن آن نه و نیم کیلوگرم می­باشد.

[[page 10]]

انتهای پیام /*