مجله کودک 208 صفحه 11

کد : 115239 | تاریخ : 12/08/1384

می­کردند. تخته سنگ از میان همهمه صدای جواد را شنید که می­گفت: «اگر نتوانیم جلوی رودخانه را بگیریم بیچاره می­شویم. تمام محصولات امسال نابود می­شود.» احمدرضا گفت:« این باران شدید آن هم در تابستان بی­سابقه است!» تخته سنگ نگاهی به رودخانه کرد و دید که هر لحظه پر خروش تر می­شود و سطح آب از اندازه معمول خیلی بالاتر رفته است. رودخانه همانطور که به سرعت جلو می­رفت گفت:« دیدی گفتم بودنت در کنار من بی علت نیست. حالا تو هستی که باید به داد مردم برسی و نجاتشان بدهی.» تخته سنگ با تردید گفت:«امّا من چه کمکی می­توانم به آنها کنم؟! هنوز حرف تخته سنگ تمام نشده بودکه اهالی با یک تکه چوب محکم و بلند به طرفش آمدند. همه دور او جمع شده بودند و سعی می­کردند با اهرم قرار دادن تکه چوب، او را از جایش تکان بدهند. تخته سنگ که تازه فهمیده بود فقط اوست که می­تواند جلوی جریان شدید آب را بگیرد با خوشحالی تکانی به خودش داد و در میان رودخانه جای گرفت. فریاد شادی اهالی به هوا بلند شد و تخته سنگ هم از اینکه می­دید برای آنها سودمند بوده است شاد شد. ----- o مسلسل«مادسِن» مادسن، اسلحه دانمارکی است که خشاب آن تا 40 فشنگ را می­پذیرد. طول سلاح یک متر و 14 سانتی متر و وزن آن 9 کیلو گرم می­باشد. ------

[[page 11]]

انتهای پیام /*