س: چگونه از دستگیری امام مطلع شدید؟
ج: ما در قم رابطی داشتیم به نام حاج علی تشکری، ایشان کامیون دار بود و در ترانسپورت قم بار به تهران حمل میکرد. خبرها و حتی اعلامیههای ما از طریق ایشان به قم و تهران جابجا میشد. او بلا فاصله از قم به منزل ما زنگ زد. بنابراین از طریق ایشان من از اوضاع و احوال قم با خبر شدم. جریان به این شکل بود که ساعت 3 بعد از نیمه شب 15 خرداد 1342 تعداد زیادی کامیونهای نظامیدر بیرون شهر قم متوقف میشوند. صدها کماندو و چتر باز با اسلحههای سرد و گرم وارد شهر قم میشوند و در حالی که تلاش میکردند ازهر گونه حرکتی که سکوت شب را بهم بزند خودداری کنند، بسوی خانه امام خمینی حرکت میکنند. از سر کوچه تا درب منزل امام درب هر خانهای سرباز میگمارند و پشت منزل امام و اطراف خانه را در محاصره قرار میدهند. امام خمینی چون ایام عاشورای حسینی در منزلشان روضه خوانی داشتند در منزل فرزندشان، حاج آقا مصطفی، که روبروی خانه شان بود استراحت میکردند. کماندوها
[[page 95]]از دیوار بالا میروند و وارد منزل امام میشوند. در این ایام که روضه خوانی بود و در منزل امام چادر زده شده بود چند نفر هم شبها همانجا میخوابیدند. مامورین از آنها میپرسند آقای خمینی کجاست، نشان بدهید و میکوشند که صدای شیون و زاری آنان بلند نشود که موجب آگاهی همسایگان و بهم خوردن نظم و آرامش و امنیت شهر گردد. آن چند نفر هم مقاومت میکنند و از نشان دادن جایگاه خواب امام خودداری میکنند. امام که در منزل فرزندشان حاج آقا مصطفی در آن ساعت تازه برای نماز شب از خواب برخاسته بودند. وقتی سر و صدای ناهنجار و وضع غیر عادی توجه ایشان را به خود جلب میکند بسرعت لباس میپوشند و حاج آقا مصطفی را هم بیدار میکنند و میفرمایند: بلند شوید، آمدند. وقتی یقین میکنند که مامورین نظامیهستند و صدای ناله چند نفر را میشنوند، در را باز میکنند و در آستانه درب ظاهر میشوند و خطاب به آنها میگویند که روح الله خمینی منم. این بیچارهها را چرا میزنید؟ این رفتار وحشیانه چیست؟ چرا اصول انسانی را پایبند نیستید. این چه وحشیگری است که از شما سر میزند؟ مزدوران شاه که یکه خورده بودند درحالیکه میکوشیدند براعصابشان مسلط شوند با صدای لرزان مرتب پاسخ میدادند: همه ارادت داریم! همه مومنیم!! کسی را نمیزنیم!!!
در این هنگام مرحوم حاج آقا مصطفی که از بالای پشت بام ناظر جریان بودند، میخواستند از پنج متری به داخل کوچه بپرند که از بردن پدرشان ممانعت به عمل آورند! اما امام از داخل اتومبیل متوجه میشود و جلوگیری میکنند!
حاج آقا مصطفی که با اشاره پدر از مقاومت منصرف میشود، با تمام قوا فریاد میزند: مردم خمینی را بردند...
اهالی قم که در خواب بودند با فریاد تکان دهنده حاج آقا مصطفی از خانهها بیرون ریختند تا رهبر عزیز خود را یاری دهند. نظامیان شاه هم با سرعت دیوانه واری حرکت کردند و در حالی که وحشت زده به عقب و اطراف مینگریستند از قم خارج شدند.
[[page 96]]