وقتی در زندان قزل قلعه بودم یک دست لباس خونی داشتم. این لباس را حفظ کرده بودم که به دادگاه ببرم، اما وقتی مرا از سلول انفرادی قزل قلعه به دفتر رئیس زندان منتقل کردند وسائل مرا تحویل داده و امضاء گرفتند و لباسهای خونی که در موقع شکنجه حفظ کرده بودم برای دادگاه از من گرفتند. رئیس زندان گفت: ما میخواهیم شما را به رفقایتان ملحق کنیم یک جیپ ارتشی آمد ساقی و دو تا استوارها هم عقب این جیپ نشستند. من را از قزل قلعه آوردند بیرون و بردند به طرف خیابان آریامهر (دکتر فاطمی فعلی). منطقه را میشناختم. وارد پادگان عشرت آباد که شدم سرهنگ افضلی و عدهای از افسران و سربازان بلند قد گاردی ایستاده بودند. من را که پیاده کردند دیدم یکی از این استوارها آمد بطرف من و یک ده تیر را پشت کمر من گرفت تا مرا به طرف بازداشتگاه ببرد. این وضع را که دیدم خندهام گرفت. سرهنگ افضلی آمد جلو و گفت: چرا میخندی؟
گفتم: به نمایش شما میخندم. مرا سه ماه در انفرادیهای قزل قلعه نگه داشتید حالا تازه هفت تیر پشت من گرفتهاید. مگر ما دزدیم، جانی هستیم؟!
در جواب با تندی گفت: رویت زیاد شده، وقتی خواستند مرا به زندان انفرادی ببرند من یک انگشتر خیلی قیمتی داشتم که یکی از رفقایم به من هدیه کرده بود که روی آن «هوالعلی العظیم» نوشته شده بود. خیلی قیمتی بود. انگشتر را با نخ پلاستیکی بسته بودم به جیب کوچک شلوارم تا گم نشود. دیدم این را کندند و انداختند زمین. آن را از زمین برداشتم و به انگشتم کردم. استواری به نام استوار سامعه مربوط به هنگ نادری بود. قیافه وحشتناکی داشت. یک آدم هیولایی بود. تمام ریش و سبیلهایش را به موهای سرش وصل کرده بود گفت: اینها را صورت مجلس میکنیم و در موقع آزاد شدن همه را به شما بر میگردانند. من را بردند به انفرادی، زندان عشرت آباد وضعاش
[[page 170]]خیلی بدتر از قزل قلعه بود. این زندان از بدترین زندانهایی بود که مرا به آنجا منتقل کردند.
انفرادی که من در آن محبوس بودم حداقل یک سلول به عرض 5 / 1 متر در 80 سانتی متر طول داشت. سکویی ساخته بودند که روی این سکو محل خواب و استراحت بود. ولی پست و بلند بود. اگر میخواستی بخوابی آجرهای پست و بلند دندههای آدم را تو میبرد. شاید هم مخصوصاً این کار را کرده بودند که زندانی را شکنجه دهند. درب سلول انفرادی سیاه بود. اولاً تا یک هفته هیچ پتوئی به ما ندادند. هوا هم سرد بود. شبها من گوشه انفرادی چمباتمه میزدم اما از سرما خوابم نمیبرد. بعد از یک هفته یک پتوی سربازی به من دادند که خیلی کثیف بود. به طوری که از ترسم یک حوله کوچک داشتم که شبها دور دهانم میبستم در تنفس مشکل پیدا نکنم.
در کنار سلول من مرحوم حاج حسین رحمانی بود. درب سلول را باز نمیکردند. در 24 ساعت سه وعده صبح و ظهر و شب 5 دقیقه برای گرفتن وضو در را باز میکردند. داخل دستشوئی هم که وارد میشدی سرباز میآمد و میگفت باید درب را باز بگذاری ما هم همیشه با آنها درگیری داشتیم. در غیر این ساعات گاهی مرحوم رحمانی که در کنار سلول من قرار داشت آنقدر درب را میزد که خسته میشد اما درب سلول را باز نمیکردند. میگفت: ادرار دارم، باز کنید. سرباز هم با بی شرمی میگفت: بخور! به این سربازها و استوارها گفته بودند اینها قاتلهای حسنعلی منصور هستند. حدود 2 ماه ونیم تا سه ماه در آن سلولهای انفرادی بودیم. با گذشت این روزها ترتیبی دادند که روزهای پنج شنبه نیم ساعت ملاقات حضوری داشته باشیم آنهم با نزدیکان درجه یک. برای این کار هم چندین مامور ساواک و افسر ناظر حضور داشتند تا یک زندانی را از انفرادی میآوردند و بیش از نیم ساعت هم ملاقات بیشتر نمیدادند و آن چنان وضع بدی داشت که ما از خانوادههای خودمان هم خجالت میکشیدیم.
س: چه افرادی همراه شما به زندان عشرت آباد منتقل شدند؟
[[page 171]]ج: تا آنجا که ذهنم یاری میکند، آقایان: سید اسدالله لاجوردی، صادق اسلامی، عزت الله خلیلی، حبیب الله شفیق، حاج حسین رحمانی، سید محمود میر فندرسکی، علی حبیب اللهیان، اسدالله بادامچیان، سید محسن امیر حسینی، حاج حسن پور بختیار، کاتوزیان، غضنفر.
س: عشرت آباد زندان بود؟
ج: عشرت آباد یک مرکز آموزشی گارد بود که کماندوها را آموزش میداد. صدا از پنجره انفرادی به گوش میرسید. مربی آنها میگفت میزنیم ...، میخوریم...، از سکویی که پنجاه پله داشت اینها را به پائین میغلتاندند و....
هفتهای یک روز هم ما را میبردند به حمام برای نظافت. یک حمام عمومی در قسمت شرقی زندان بود و وضع نامناسبی داشت. زمانی که برای این کار اختصاص داده بودند کمتر از نیم ساعت بود به طوری که ما نمیتوانستیم برای شست و شوی خود لخت شویم. سربازها میایستادند روبروی ما و ما هم اغلب با آنها درگیر میشدیم. آنها هیچ بویی از انسانیت نبرده بودند و هیچ احترامی هم برای زندانی سیاسی قائل نبودند. آنجا واقعاً وضع بدی داشت. در همین جا امام خمینی هم چند روزی زندانی بودند. پنج گروه هر روز ما را تحویل و تحول میکردند. دوبار اعتصاب غذا کردیم. اولین اعتصاب غذا نوزده روز طول کشید تا توانستیم رفقایمان را برای اعتصاب غذا با خبر کنیم.
س: لطفاً کمی از فضای زندان عشرت آباد و وضعیت زندان انفرادی توضیح دهید؟
ج: در قسمت شمالی پادگان عشرت آباد، 19 زندان انفرادی وجود داشت. یک حیاط در حدود 150 متر فضا و یک حوض کوچک تعبیه شده بود. سکوئی جلوی حوض قرار داشت و یک شیر آب که ما برای وضو گرفتن از آن شیر آب که سرحوض بود استفاده میکردیم. هر روز پنج دسته ما را تحویل و تحول میکردند. رئیس زندان سروان کرد بچه بود. زیر دست او چند استوار کار میکردند و از او فرمان میبردند. هر 24 ساعت یک گردان به فرماندهی و یک افسر از ارتش میآمد زندان و دانه دانه زندانیان را در انفرادی میشمرد و تحویل میگرفت. مسئول داخلی زندان استوار سامعه
[[page 172]]از هنگ نادری بود. همان که ریش و سبیل خود را به هم پیوند زده بود و قیافه هیولایی داشت، چند استوار هم زیر دست او بودند. هر روز یک افسر ارتش و یک افسر شهربانی در دفتر زندان کشیک بودند. عرض زندانهای انفرادی عشرت آباد یک متر و 50 سانتی متر بود. 70 سانتی متر آن را سکو ساخته بودند و روی سکو بصورت پست و بلند فرش شده بود. خوابیدن روی این سکوها به جز شکنجه چیزی نبود به طوری که دندههای انسان مشکل پیدا میکرد. این انفرادیها همه نمور و تاریک بود. ارتفاع زمین تا سقف زندان انفرادی 4 متر بود و زیر سقف یک پنجره برای روشنایی تعبیه شده بود. درب انفرادی رنگ سیاه بود و یک سوراخ که به اندازه یک انگشت دست بود، وجود داشت که روی آن را یک درب لیموناد گذاشته بودند. سربازان مسلح وسط کریدور پاس میدادند و حق نداشتند روی خود را به طرف درب انفرادی بکنند. استوارهای داخل کریدور هر نیم ساعت کمتر و یا بیشتر این درب لیموناد که روی سوراخ کوچک درب نصب شده بود را کنار میزدند و داخل انفرادی را کنترل میکردند. بنابراین در 24 ساعت برای قضای حاجت و اداء فریضه نماز چند دقیقه صبح، چند دقیقه ظهر و چند دقیقه شب از انفرادی بیشتر خارج نمیشدیم. حتی درب توالت را نمیگذاشتند بسته باشد. برخی از برادران ما تسلسل بول داشتند و هر چه از صبح تا شب درب میزدند هیچ کس به آنها توجه نمیکرد، آنها از همه نوع شکنجه روحی برای زندانیان سیاسی استفاده میکردند. با حیوان هم این گونه برخورد نمیکردند.
[[page 173]]