فصل پنجم: روزهای آخر و شهادت

شکنجه و شهادت

کد : 116400 | تاریخ : 15/06/1395

‏با توجه به خاطرات رضا آلبوغبش‏‏ نحوه اسیر شدن محمدحسن شریف ‏‎ ‎‏قنوتی توسط بعثی ها تشریح شد. عوامل رژیم بعث به طور ناجوانمردانه ‏‎ ‎‏اطراف شیخ شریف را احاطه کرده و شکنجه جسمی روحی وی را آغاز ‏‎ ‎
‎[[page 146]]‎‏کردند. در این میان شیخ شریف با توجه به رسالتش در عین آن که تحت ‏‎ ‎‏شدیدترین شکنجه ها قرار داشت و چندین تیر در دست ها و پاهای وی ‏‎ ‎‏اصابت کرده بود و خون از بدنش جاری بود، همچنان به ارشاد بعثی ها ‏‎ ‎‏می پرداخت و از آن ها می خواست از زیر پرچم صدام‏‏ بیرون بیایند. ‏‎ ‎‏عراقی ها رقص و پایکوبی را ادامه دادند و دقایقی بعد وحشیانه ترین ‏‎ ‎‏شکنجه ها را روی شیخ اعمال کردند. نحوه شکنجه عراقی ها و در این ‏‎ ‎‏میان مقاومت و ایستادگی شریف قنوتی و سرانجام نحوه شهادت وی به ‏‎ ‎‏دست مزدوران عراقی، در خاطرات آلبوغبش‏‏ چنین آمده است: «چند ‏‎ ‎‏عراقی مرا به به باد کتک گرفتند اما من تمام حواسم به شیخ شریف بود. ‏‎ ‎‏او فقط می گفت الله اکبر، لااله الاالله، استقامت، پایداری، شجاعت و ‏‎ ‎‏مردانگی شیخ شریف در مقابل عراقی ها در آن لحظه انگیزه و جرأت ‏‎ ‎‏وصف ناپذیری در من ایجاد کرد به گونه ای که با آن که بینی و کتفم ‏‎ ‎‏توسط مزدوران عراقی شکسته شد اما اطلاعاتی به آن ها ندادم. حتی ‏‎ ‎‏نفهمیدند من عربم یا عجم، چون اصلاً حرف نزده بودم. شیخ چندین ‏‎ ‎‏گلوله به بدنش اصابت کرده بود و خون زیادی از بدنش جاری بود و ‏‎ ‎‏بی خوابی ها و تلاش های خستگی ناپذیر و مجاهدت ها و سلحشوری های ‏‎ ‎‏چند روزه رمقی برایش باقی نگذارده بود. هر دو تشنه بودیم. حدود ده ‏‎ ‎‏نفر شیخ را می زدند و می رقصیدند. در این لحظات یکی از عراقی ها با ‏‎ ‎‏سر نیزه عمامه شیخ را به زمین انداخت. آن ها فریاد می زدند ‏‎ ‎‏اسرناالخمینی و می رقصیدند. اما شیخ همچنان به زبان عربی به آن ها ‏‎ ‎‏می گفت خمینی‏‏ حسین زمان است و صدام یزید زمان، از زیر پرچم یزید ‏‎ ‎‏بیرون آیید و زیر پرچم حسین قرار گیرید. در این لحظه فرمانده آن عده ‏‎ ‎
‎[[page 147]]‎‏که شخص سیه چرده قدبلند و تنومندی بود با سر نیزه کلاشینکف به ‏‎ ‎‏سمت شیخ شریف حمله ور شد. سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و آن ‏‎ ‎‏را چرخاند. از شیخ فقط آیه استرجاع (‏انالله و انا الیه راجعون‏) و الله اکبر ‏‎ ‎‏شنیده می شد. آن سفّاک با همان سرنیزه کاسه سر شیخ را درآورد و مغز ‏‎ ‎‏سر شیخ نمایان شد و روی آسفالت گرم خیابان چهل متری‏‏ افتاد و ‏‎ ‎‏متلاشی شد و محاسنش با خون سرش رنگین شد و بدنش به حالت ‏‎ ‎‏نشسته کنار ماشین افتاد. عراقی ها با دیدن این صحنه و اعمال ‏‎ ‎‏فرماندهشان دوباره به رقص و پایکوبی پرداختند و گفتند قتلنا الخمینی، ‏‎ ‎‏قتلنا الخمینی (ما یک خمینی‏‏ را کشتیم...) آن ها وقتی جمجمه سر شیخ ‏‎ ‎‏شریف را برداشتند با سرنیزه با عمامه شیخ بازی کردند و عمامه ایشان را ‏‎ ‎‏در هوا چرخاندند و با رقص و پای کوبی شعار قتلنا الخمینی را تکرار ‏‎ ‎‏کردند. پیکر بی جان شیخ کنار ماشین افتاده بود آن ها پای شیخ را‏‎ ‎‏گرفتند ‏‎ ‎‏و در خیابان کشیدند و قساوت را به حدی رساندند که به بدن ایشان لگد ‏‎ ‎‏می زدند و اهانت می کردند. با دیدن این صحنه ها درد خودم را فراموش ‏‎ ‎‏کردم. آن ها کتف مرا شکسته بودند، اما لگدهایی که به بدن شیخ می زدند ‏‎ ‎‏برایم دردناک تر از شکسته شدن کتفم بود. آن ها بدن شیخ را مثله کرده ‏‎ ‎‏روی زمین می کشیدند. هرکس از راه می رسید لگدی به بدنش می زد و او ‏‎ ‎‏را دشنام می داد. بعد عمامه شیخ را به گردن او بستند و او را از ساختمان ‏‎ ‎‏دو طبقه ای که در خیابان چهل متری خرمشهر‏‏ بود آویزان کردند. گویا ‏‎ ‎‏شیخ می خواست بگوید من بر مقاومت رزمنده ها و شهر خرمشهر شاهد ‏‎ ‎‏بودم‏‎.‎

‏کارهایی که عراقی ها با شیخ شریف کردند یک هزارم آن را با من ‏‎ ‎
‎[[page 148]]‎‏انجام ندادند. آن روز واقعاً روز خونینی بود».‏‎[1]‎

‏بدین ترتیب شریف قنوتی مظلومانه و در زیر ناجوانمردانه ترین و ‏‎ ‎‏وحشتناک ترین شکنجه های دژخیمان عراقی شربت شهادت نوشید.‏‎[2]‎‏ گویا ‏‎ ‎‏با شهادت وی سد مقاومت خرمشهر‏‏ نیز شکسته شد. چون پس از ‏‎ ‎‏شهادت وی دیگر کسی نبود که نیرو جمع آوری کند و آن ها را به ‏‎ ‎‏مقاومت تشویق و تهییج نماید و برای آن ها آب و غذا و سلاح و مهمات ‏‎ ‎‏تهیه کند. دیگر کسی نبود که در آخرین لحظه چشم شهدا را ببندد، بوسه ‏‎ ‎‏بر چهره آن ها بزند و آن ها را شناسایی کند و نامشان را روی پیکرشان ‏‎ ‎‏بنویسد. دیگر شیخ شریف نبود که پای رزمنده خسته ای را ببوسد در ‏‎ ‎‏حالی که دشمن با شنیدن نامش لرزه بر پیکرش می افتاد. دیگر شیخ ‏‎ ‎‏شریف نبود که با ورودش به مسجد جامع‏‏ رزمندگان اطراف او را بگیرند ‏‎ ‎‏و یکی بگوید حاج آقا آب نداریم، دیگری بگوید حاج آقا غذا نداریم و ‏‎ ‎‏آن یکی بگوید ما مهمات نداریم و رزمنده دیگری از راه برسد و بگوید ‏‎ ‎‏حاج آقا عراقی ها در فلان‏‎ ‎‏نقطه شهر نفوذ کرده اند و شهر در حال سقوط ‏‎ ‎‏است و شیخ در آن لحظات بالای ماشین جیب بایستد و با یک خطبه داغ ‏‎ ‎‏و مهیج آن ها را به نبرد و مبارزه و مقاومت دعوت کند و با تقویت ‏‎ ‎‏روحیه آنان، همراهشان به نقاط درگیری برود و با عراقی ها بجنگد‏‎... ‎

 

[[page 149]]

  • . همان جا.
  • . پس از شهادت شریف قنوتی رادیو بی بی سی در خبرهایش اعلام کرده بود که اولین خمینی   کشته شد و تلویزیون عراق  نیز صحنه ای از خرمشهر  را نشان داده بود که در خیابان  چهل متری  یک عراقی پایش را روی سینه شیخ گذاشته بود و می گفت قتلنا الخمینی.

انتهای پیام /*