آلبوغبش لحظه به لحظه جنایت های عراقی ها را چنین به یاد می آورد: «پس از شهادت شیخ عراقی ها مرا به کنار دیواری گذاشتند به گونه ای که پشتم به آن ها بود. یکی از آن ها به نام عدنان کنار بلوار خیابان چهل متری ده پانزده متر با من فاصله داشت او اسلحه اش را خشاب گذاری کرد و خواست به سمت من تیراندازی کند. من فکر نمی کردم شلیک کند اما او پاهایم را نشانه رفت و دوازده تیر از گردن به پایین به بدن من زد با تیری که قبلاً به زانویم زده شده بود سیزده گلوله خورده بودم. من به زمین افتادم و خون از بدنم جاری شد در حال جان دادن بودم که دیدم یک سرباز عراقی لگدی به من زد. خودم را به مردن زده بودم که عراقی دیگری آمد و بر سر و روی من ادرار کرد من تحمل کردم و نفس را در سینه ام حبس کردم و آن ها خیال کردند که من مرده ام...».
[[page 150]]