به حمد حق جمادات و نباتات
زبان بگشوده از بهر مناجات
[[page 174]]همه با یک زبان تسبیح گویند
ره یکتاپرستی را بپویند
تمام چارپایان یا چرنده
همه خیزندگان و هم پرنده
همه در شکر و تسبیح خدایند
به نزد خالق خود در دعایند
بشر کو اشرف مخلوق باشد
ز اعلای سما مرزوق باشد
گهی تصدیق حق گه منکر او
گهی رنجش دهد پیغمبر او
گهی چون گرگ از هم پاره سازد
دل خوبان گهی ویرانه سازد
نه رحمی بر پیمبر نی به یاران
که از غم اشک بارم همچو باران
پیمبر کشته شد از دست آنان
علی منزل نشین آن ماه تابان
چه گویم از عدی و تیم و عسفان
ستمها شد روا بر آل عمران
چه گویم ای عزیزان زان مصیبت
که آمد بر سر بضع نبوت
چه آتش شعله زد در خانه او
به یغما رفت ملک و نامه او
[[page 175]]چه آمد پشت در دخت پیمبر
شکستند پهلویش از ضربت در
به رویش سیلی جانکاه آمد
ز محنت روز او چون شام آمد
ز ضرب تازیانه گشت نیلی
دو بازویش رُخش از ضرب سیلی
نه شرمی از خدا نی از رسولش
ز کین مجروح شد جسم بتولش
زبس محکم زدندی در به پهلوش
شدی مسقوط طفلش گشته مدهوش
چو آمد فضه بر بالین زهرا
بدید اُفتاده آن قرص قمر را
نمودی ناله از فرعون و هامان
شدی سوی علی آن روح ایمان
بگفتا بنگر ای میر غضنفر
که زهرا اوفتاد از ضربت در
ز جای خویش آن شیر یگانه
بیامد بر سر خیر زمانه
نظر افکند بر آن مهر عالم
بگفت ای نازنین چه بود مألم
علی چون دید زهرای مطهر
ز ضرب تازیانه سیلی و در
[[page 176]]فتاده بی هُش و خود را خبر نیست
سرش بر دامن مهر پدر نیست
بگفتا ای جوان افتادی از چه
شدی از هوش از گفتار از چه
چرا بشکسته دست و پهلوی تو
چرا مجروح باشد سینه تو
که اینان دست و پهلویت شکسته
چرا جسم عزیزت زار و خسته
چرا افتاده ای جانا تو در خاک
ز درد داغ تو قلبم شده چاک
چرا با من سخن زهرا نگویی
چرا درمان درد من نجویی
چرا افتاده ای بر روی خاشاک
که پهلویت شکست از ظلم بی باک
چرا ای جان جوان رفتی ز دستم
چنین افسرده در سوگت نشستم
چه سازم با حسین و زینبینت
چه گویم با حسن آن نور عینت
اگر خواهند مادر از من زار
چه از خواب گران خیزند یکبار
چو رفتی نزد آن باب گرامی
حضور او رسان از من سلامی
[[page 177]]بگو با او که ای سالار خوبان
خلایق را همه بودی نگهبان
چرا از ما نظر یکباره بستی
میان فرش استبرق نشستی
چرا غافل شدی از دختر خود
که چندی خفته اندر بستر خود
ز پهلوی شکسته روی نیلی
علی خونین جگر از ضرب سیلی
خدایا صبر ده در این مصیبت
به مهدی حافظ دین و شریعت
نما محشور با بیت نبوّت
"شریف" عاصی از باب عطوفت
که از سر تا به پا غرق گناهست
گرش بخشی خداوندا روا هست
[[page 178]]