
ولی در گوشهی دیگر مزرعه، روباه از این که نتوانسته بود سبد خوراکیها را بدزد، ناراحت و غمگین بود. او ماجرا را برای دوستش موش صحرایی تعریف کرد.
- وقتی فکرش رو میکنم که خرگوش درست روبروی من، با سبدی پر از خواکی قدم میزد، دیوونه میشم! خیلی راحت میتونستم بپرم و سبد رو بدزدم. ولی نه ... نمیتونستم. به خاطر مواد سمی نمیتونستم ... میفهمی؟ نمیخوام مثل یه مگس بمیرم!
ولی از آنجایی که موش صحرایی خیلی زرنگ بود. روباه را از کلکی که خورده بود، آگاه کرد. آنها تصمیم گرفتند انتقام بگیرند. قرار شد تونلی بکنند که به انبار آذوقهی مزرعه برسد. آنجا حتماً خوراکیهای خوشمزهی زیادی پیدا میشد! روباه میتوانست شکمی از عزا در بیاورد!!
اردک که از آن طرفها میگذشت، بر حسب تصادف، صحبتهای روباه و موش صحرایی را شنید. خیلی نگران شد. اگر آنها به انبار آذوقهی مزرعه دستبرد میزدند. فاجعهی بزرگی اتفاق میافتاد. در آن صورت زمستان، حیوانات با مشکل بزرگی روبرو میشدند. اردک تصمیم گرفت پیش خرگوش رفته و او را از خطری که آنها را تهدید میکرد آگاه کند.
خرگوش خود را در گوشهای، کنار لانهی موش صحرایی پنهان کرد. منتظر شد تا موش صحرایی از لانه بیرون برود. سپس داخل لانه رفت و نقشهای را که داشت برداشت. سپس مسیر نقشه را تغییر داد. این طوری، موش صحرایی تونل را اشتباهی حفر میکرد و انبار در امان میماند.
موش صحرایی بیخبر از همه جا، شروع به کندن تونل کرد.
- بیا آقا روباهه. به انبار آذوقه رسیدیم. فقط کافیه کف انبار و سوراخ کنیم ... اون وقت نقشه مون عملی میشه.
روباه از صمیم قلب از موش صحرایی تشکر کرد.
- موش صحرایی! تو خیلی به من کمک کردی. من پاداشش رو بهت میدهم.
انبار پر از خوراکیه. تو میتونی سهم خود ت رو برداری.
آنها کف انبار را سوراخ کردند، ولی به جای آذوقه ... عجب اتفاق عجیبی!
روباه و موش صحرایی از دفتر کلانتر سر در آوردند!!!
فکر میکنید کنار کلانتر چه کسی ایستاده بود؟ بله، خرگوش باهوش!
- هی! با شماهام! دستاتون رو ببرید بالا!
روباه و موش صحرایی به اتهام دغل کاری به زندان افتادند. ولی آنقدر گریه و زاری کردند که کلانتر آنها را بخشید.
همه فکر میکردند، روباه دروغگو و مکار از ترس زندان، اظهار پشیمانی میکند. ولی برای اولین بار این طور نبود: روباه واقعاً تنبیه شده بود. او فهمیده بود که با رفتار بد نمیتواند کاری از پیش ببرد و برای بدست آوردن هر چیز، میبایست کار کند!
دیگر کار کردن او را خسته نمیکرد. او خیلی زود متوجه شد که همه با دیده ی احترام و تحسین به او نگاه می کنند. دیگر کسی از او نمی ترسید. حیوانات کوچک با شادی و خوشحالی در مزرعه زندگی میکردند. آنجا بهترین و آرامترین مکان دنیا شده بود.
نام اسلحه: فاسیل 38 M
طول: یک متر و دو سانتی متر
وزن: سه کیلو و چهارصد و پنجاه گرم
خشاب: 6 فشنگ
سرعت حرکت گلوله: 707 متر در ثانیه
[[page 9]]
انتهای پیام /*