
کنار پنجره
حسین عبدی
باز جان سبز شالیزارها
میشود سرشار از شوق بهار
وقت رنگآمیزی هر کوچه باغ
با هم گل میکند ذوق بهار
زیر گوش ناودانها باز هم
میرسد باران و نجوا میکند
باز هم با های و هوی جویها
پلک خود را پنجره وا میکند.
ناگهان صدای فریادی به گوش
میرسد و پاچا که از رفتن کوسکو
نگران شده است او را از بین حیوانات
وحشی نجات میدهد.
[[page 6]]
انتهای پیام /*