
گوسفند فراری راه افتاد تا برای وقت گذارانی کمی آنطرفها گردش کند. جلوتر نزدیک یک
طویله الاغی ایستاده بود. الاغی نگاهی به گوسفند فراری کرد و گفت: بهبه، علیک سلام گوسفند جان.
تو کجا؟ اینجا کجا. راه گم کردهای ؟
گوسفند خندید و گفت: سلام بر الاغ خودمان. از این طرفها رد میشدم، گفتم سری هم به شما
بزنم.
الاغ گفت: کار خوبی کردی. ولی مگر امروز موقع پشم چینی نبود. جا میمانیها
گوسفند گفت: اشکالی ندارد. فدای سر شما که جا میمانم. نهایتش این است که امسال
پشمهایم را نمیچینم.
الاغ گفت: میل خودت است. اما اگر امسال جا بمانی برایت مشکل درست
میشود. تازه تو با این پشمهایت در میان گوسفندان دیگر خیلی جلب توجه
میکنی. از من میشنوی زود برگرد و پشمهایت را بچین.
گوسفند گفت: من الان اصلا وقت این کار را ندارم و با اجازه شما
میخواهم کمی تفریح کنم.
گوسفند همینطور که جلو میرفت به چمنزار بزرگی رسید که
چند تا گاو در آن مشغول چرا بودند. یکی از گاوها که زودتر از بقیه
گوسفند فراری را دیده بود با صدای بلند گفت: آهای بچهها
اینجا را تماشا کنید. یک گوسفند جرات کرده تک و تنها بدون
گله بیرون بیاید.
گاو دیگری گفت: نگاه کن چه پشمهایی دارد.
گاو بعدی گفت: فکر میکنم حالا زمان چیدن پشمهایش
است. بگو ببینم گوسفند چرا پشمهایت را نچیدهای؟ اصلا
صاحبت میداند که تو الان اینجا هستی؟
گوسفند نگاهی به گاوها که دورش را گرفته بودند کرد
و گفت: البته که میداند.
یکی از گاو ها گفت: آره جان شما. میداند که تو تنها
راه افتادهای در چراگاه و ممکن است هر لحظه خطری
تهدیدت کند.
گاو دیگری گفت: اصلا الان صدایش میکنیم تا
بفهمیم میداند یا نمیداند.
گوسفند فراری که خیلی ترسیده بود از میان گاوها
پا به فرار گذاشت. جلوتر به یک رودخانه رسید و کنار
ان ایستاد تا کمی آب بخورد.
چند تا پرنده هم آمده بودند تا کنار رودخانه استراحت کنند.
پس از پایان مراسم تمام علایم و عکسهای
کوسکو از در و دیوار برداشته و پاک میشود...
و به جای آنها عکسها و علایم ایزما قرار داده میشود.
[[page 14]]
انتهای پیام /*