
- من که باور نمیکنم! او این
حرفها را از خودش در آورده
است. لابد میخواهد خودش را
باهوشترین پرنده نشان بدهد.
من هم چند کلمه از زبان آدمها را
بلدم. ولی هیچوقت نمیگویم که از
همه پرندهها باهوشترم.
زاغها گفتند:
- چطور است تو خودت بروی
طوطی را امتحان کنی؟ بر با او به
زبان آدمها صحبت کن! ببین چی
میخواهد بگوید.
کلاغ پیر گفت:
- بله، فکر خوبی است.
اینرا گفت وبه طرف درختی که
طوطی مغرور روی آن نشسته بود،
پر کشید. زاغها هم به دنبال کلاغ
پریدند. کلاغ پیر روی شاخهای
نزدیک طوطی نشست و به زبان
آدمها به او گفت:
- طوطی جان! حالت چطور
است؟ من کلاغ پیر هستم.
طوطی با غرور بالهایش را به
هم زد و گفت:
طوطی یک احمق است! طوطی یک احمق است!
زاغها با داد و قال گفتند:
- کلاغ پیر، شنیدی؟ شنیدی؟ حالا حرف او را باور
میکنی؟
کلاغ پیر خندهای کرد و گفت:
- بچهها! راستش حالا نه تنها حرف او را باور میکنم
بلکه با حرف او کاملا موافق هم هستم!
به تلافی کاری که کوسکو کرده بود،
پاچا ضربهی مشتی نثار او میکند.
[[page 31]]
انتهای پیام /*