مجله کودک 231 صفحه 3

کد : 116725 | تاریخ : 07/02/1385

هاله به دور زمین اگر زمینما هم رنگینکمان داشت بر روی هالهی آن یک باغ سبزه میکاشت ¬¬¬¬ سرسرهبازی ما بر روی هاله زیباست لبخند شادی ما قشنگ مثال دریاست ¬¬¬¬ صلح و صفا و پاکی همیشه آشنا بود جنگ و ستیز دشمن مغلوب زیر پا بود ¬¬¬¬ دانا شویم با هم رنگینکمان بسازیم با دست مهربانی یک باغ گل بسازیم ¬¬¬¬ بیا با هم بسازیم یک خانهی جهانی فقر و ستم بمیرد هرگز تنها نمانی شکرالله امینی از سمیرم الهام حمیدی / 5 ساله / از رشت نفیسه رضامنش / 8 ساله / از قم مبینا امینی/ 4 ساله / از دامغان «وقتی آمدی دیگر نگریستم» وقتی آسمان بارید، گریستم وقتی هوا مهآلود شد، گریستم وقتی دریا پر از امواج پرتلاطم شد، گریستم وقتی ماسههای ساحل با امواج دریا میرقصید، گریستم وقتی رقص زیبای باد با درختان را دیدم، گریستم وقتی صدای آن بلبل آوازخوان عاشق را شنیدم، گریستم وقتی صدای گلها را که دربارة عشق حرف میزدند را شنیدم، گریستم وقتی صدای زیبای خوردن باران بر زمین را شنیدم، گریستم وقتی صدای ماهی لب تشنه را شنیدم، گریستم وقتی کوچه خالی از صدای مهربان تو شد، گریستم اما وقتی آمدی دیگر چشمانم اشکی نداشت که بگریم تقدیم به مادر خودم و تمام مادران فداکار ایران زمین بهاره کنجکاوفرد 13 ساله از تهران دانستنیها کوههای آتشفشان و زلزله همه پوسته زمین از یک جنس و یکسان نیستند؛ بلکه از تودههای بسیار بزرگ جداگانهای تشکیل شدهاند که همواره به صورت بسیار کند در حرکت هستند. وقتی این تودههای بزرگ از هم فاصله میگیرند. صخرهی داغ و روان زیر آنها از درون زمین خارج میشود و به صورت آتشفشان به سطح زمین میآید. به این صخره داغ و روان که از آتشفشان خارج میشود، مواد مذاب میگویند. گاهی قطعههای پوسته زمین به هم برخورد میکنند و باعث زمینلرزه میشوند. لطیفه: پولام اولی: برای چی میخواهی زنتو طلاق بدی؟ دومی: برای اینکه پولامو دوست دارم. زمین فوتبال معلم: یعنی چه، چرا کلاس را کردید زمین فوتبال؟ شاگرد: آخه میگن ورزش خودش جزء درس و سلامتی و زندگیه و همیشه و همه وقت و همه جا باید فراموش نشه...!! قوی معلم: قویترین شخصی را که میشناسی کیست؟ شاگرد: صاحب خونهمون...!! نابغه معلم: فریده! تو واقعاً نابغهای! انشاء به این قشنگی را چگونه نوشتی؟ فریده: خانم به مامانم میگم فردا بیاد از خودش بپرسید...!! سهراب انتظامی از تهران ¡ خلاصهی هفته گذشته: دیدید و خواندید که کوسکو امپراتور سرزمینی خیالی، چگونه بر اثر توطئه مشاورانش ایزما و کرایک، به شکل شتر درآمد. در ادامهی ماجرا، او با روستایی سادهدلی به نام «پاچا» به اجبار همراه شد. روستایی که کوسکو قصد داشت خانهی او را خراب کند. رفته رفته عاطفه و محبت در وجود امپراتور خودخواه بیدار میشود اما آن دو اینک در بالای کوهی با خطر سقوط روبرو هستند و اینک ادامهی ماجرا...

[[page 3]]

انتهای پیام /*