مجله کودک 233 صفحه 5

کد : 116738 | تاریخ : 21/02/1385

روزها جمعیت زیادی برای دیدن ایشان به قم میآمدند. مسافرخانهها پر از جمعیت بود و چلوکبابیها و صفهای نانوایی هم شلوغ شده بود. در روزهای اولی که امام به قم آمده بودند و در شهر جمعیت موج میزد، پیرمرد لاغراندامی که در منزل امام خدمت میکرد و به او «بابا» میگفتند. یک روز امام او را صدا کرد و فرمود: بابا! شنیدهام تو میروی در صف بایستی، دیگران میگویند، ایشان خدمتکار آقا است و تو را جلوی صف میبرند و هر چند تا نان که بخواهی، به تو میدهند. این کار را نکن. این خوب نیست که از این خانه کسی برود و بدون اینکه نوبت را رعایت کند، خرید کند. تو هم مانند دیگران در صف بایست، مبادا که امتیازی برای تو باشد. مرجعی که باید تمام فکر و حواسش به دنبال اداره مملکت و رهبری جامعه باشد، آنقدر مواظب رفتار و کردار خویش است که این نکات ظریف را هم در نظر دارد. ایزما و کرایک هم برای عبور از چنین درههایی، روش مخصوص خود را دارند پرواز!

[[page 5]]

انتهای پیام /*