مجله کودک 234 صفحه 4

کد : 116782 | تاریخ : 28/02/1385

یک خاطره، هزار پند یکی از روحانیون به نقل از مرحوم پدرش تعریف میکرد که: قبل از فاجعهی پانزده خرداد که کماندوهای شاه تعدادی از روحانیون و مردم را به خاک و خون کشیدند، در خواب دیدم که درخت بسیار بزرگی روی کرهی زمین قرار دارد که شاخههای آن درهم فرو رفتهاند و آنقدر این درخت بلند است و ارتفاع دارد که سر به فلک دارد و به زحمت میشود بالای آنرا مشاهده کرد. زیر آن درخت، چند تن از علمای بزرگ، از جمله حضرت امام را دیدم که به نوبت گرد آن درخت میچرخیدند و از آن محافظت میکردند. من برای تهیه آذوقه به جایی رفته بودم. وقتی برگشتم، دیدم درخت به خون آلوده شده و شاخههای آن خونین است و مانند جراحتی که به دستی وارد شود، شاخههای درخت را دستمالپیچی کردهاند. امام روی صندلی که وارونه شده بود نشسته بودند، به ایشان رسیدم و نگرانی خود را بیان کردم. امام ناراحتی و عصبانیت مرا که دیدند، آرام و متواضعانه، دست به شانهی من زدند و فرمودند: «آشیخ محمود! ]پدر روحانی که خاطره را نقل میکند[ اینها بنا داشتند تیشه به ریشهی این درخت بزنند و آن را از ریش درآورند؛ ولی خدا نخواست. این جراحتها چیزی نیست و خوب خواهد شد، شما نگران نباش.» ماجرای فیلم از اردیبهشت سال 1944 آغاز میشود. در این سال که جنگ دوم جهانی به اوج خود رسیده بود، دستهای کبوترهای نامهرسان ارتش انگلستان به علت حمله شاهینهای ارتش آلمان به شدت دچار مشکل شده بود. کبوترهای پیغامبر، یکی یکی توسط شاهینهای ارتش آلمان، شکار میشدند. سه کبوتر نامهبر در حال رسیدن به ساحل «دوور» در انگلستان هستند. آنها خسته از پرواز در حال بال زدن هستند.

[[page 4]]

انتهای پیام /*