مجله کودک 236 صفحه 11

کد : 116840 | تاریخ : 11/03/1385

اما می­دانستیم - یعنی از اسفندیار شنیده بودیم - سایه هیچ مردی سرشان نیست و پدر خانه معلوم نیست چه بلایی سرش آمده یا کجا گم و گور شده است. زن عصرها که بر می­گشت، با زنبیل کنفی نان و سبزی و چکمه­های هنوز خیس، بی­هیچ نگاهی از کنار ما می­گذشت؛ کلید می­انداخت توی قفل و جلو در فقط بوی پشم و پشکل گوسفند می­ماند. همان موقع بود که پسرک از دیوار می­رفت پایین و دیگر سر و کله­اش پیدا نمی­شد تا فردا که ما باز توپ به دست، دوباره بیاییم توی زمین خاکی؛ اما انگار همیشه آن پشت، زیر درخت گلابی، فردای آن روز در آشیانه­ی اعزام به ماموریت، سرجوخه گاستی از اهمیت ماموریت کبوتران صحبت می­کند و اینکه ماموریت آنها، حمل مهمترین نامۀ جنگ است.

[[page 11]]

انتهای پیام /*