
«دورین» چارهای نداشت جز اینکه با کالسکه
خالی به گردش برود. او فقط باید وانمود میکرد که
عروسکش داخل کالسکه است. او به طرف پایین مزرعه
حرکت کرد. در راه برگشت، صدای نالههایی توجهاش
را جلب کرد. کنار جاده، زیر یک پرچین، یک بچه گربه
کزکرده بود و ناله میکرد. «دورین» بچه گربه را
بغل کرد. یکی از پاهایش آسیب دیده بود. ناگهان
دورین متوجه پلاک دور گردن بچه گربه شد.
نام صاحبش و نشانی او، روی آن حک شده بود.
«پس تو گربهی خانم هریسون هستی؟!»
دورین این را گفت و گربه را روی زمین گذاشت.
اما گربه نمیتوانست حرکت کند. دورین در
تعجب بود که گربه این همه راه، از خانهی خانم
هریسون تا آنجا را چه طور آمده است؟!
او خبر نداشت که همان روز صبح خانم
هریسون برای کاری، با ماشین، به مزرعه
آمده بود و همان موقع گربه، دور از چشم
خانم هریسون، از ماشین خارج شده بود و
صدمه دیده بود.
«حالا چطوری باید تو رو به خونهات
برگردونم؟! فکری به سر دورین رسید. خانم
هریسون در باغچهی خانه مشغول کار بود که
دورین را با کالسکهاش دیده که نزدیک میشد.
«حالت چطوره دورین؟ این همه راه رو
اومدی تا عروسکت رو نشونم بدی؟ حسابی هم
خسته شدی!»
امّا وقتی خانم هریسون گربهاش را در
کالسکهی دوربین دید، تعجب کرد. «اِ، تو گربه کوچولو
اروپا
نام کشور: پرتغال
توضیحات پرچم :
رنگ سبز در پرچم پرتغال نشانهی امید و رنگ قرمز به نشانهی
خون مردمانی است که در جنگهای تاریخی این کشور کشته شدهاند.
نماد وسط پرچم پرتغال از قرن 16میلادی به بعد در پرچم قرار داده
[[page 12]]
انتهای پیام /*