
موضوع با خبر شدند. ایشان
هم یکی از کسانی که در بیت امام
مشغول خدمت بود را صدا زدند و گفتند:
«ماشین را روشن کنید و این خانم و بچهها را به
منزل آقای اشراقی ببرید تا آقا را ببینند و بعد هم آنها را برگردانید.»
شخصی که انجام این کار به او سپرده شده بود، تعریف میکند: هنگامی که به مقصد رسیدیم.
علی (پسر آقای اشراقی)، نوهی امام را دیدم. گفتم: «علی جان! به آقا بگو خانوادهی شهیدی از راهی دور
برای زیارت آمدهاند.» علی هم سریع خبر را به آقا رساند. امام فوراً بلند شدند و از آنان دعوت کردند
به داخل تشریف ببرند. ایشان با حالتی خاص و تبسمی بر لب، آنان را به حضور پذیرفتند و به آن خانم
فرمودند:
چرا این موقع و در این هوای سرد این بچهها را به اینجا آوردهاید؟ مگر من چه کسی هستم؟ چرا به
خاطر من این همه سختی را تحمل کردهاید؟
بعد هم شروع کردند به نوازش بچهها. آن خانم توضیح داد که همسرش در درگیری با
نیروهای رژیم شاه به شهادت رسیده است و سرپرستی بچهها با او است. امام فرمودند:
اگر کاری دارید، بگویید تا در صورت امکان برایتان انجام دهم.
آن زن با چشمانی اشکآلود گفت: «آقا! آرزوی ما فقط زیارت و دستبوسی بود و نه هیچ چیز دیگر.»
امام سه مرتبه از خانم خواستند تا اگر مشکلی دارند، بازگو کنند، و هر بار آن همسر محترم شهید،
گفتهی خود را تکرار کرد. بعد هم امام به من فرمودند:
شما بروید بخاری ماشین را روشن کنید تا مبادا بچهها سرما
بخورند،و بعد هر کجای قم خواستند بروند،آنها را برسانید.
اطلاعات پرواز نشان میدهد که شی
پرنده مربوط به هواپیماهای خودی نیست.
[[page 5]]
انتهای پیام /*