
کند. و یا وقتی برای محصولات
کشاورزی از سم استفاده میکنیم
ممکن است تعداد بسیار زیادی از
حشرات مفید نیز نابود شوند.
درآمدتان چطور است؟
نه اینکه من خود را در ردیف
مردان علم بدانم اما واقعیت
این است که اشخاصی که در
کار علمی هستند معمولاً چیزی در بساطشان
نیست. امروز بعد از 33 سال کار، من در هیچ بانکی
حتی یک ریال هم پسانداز ندارم. این به نوعی برایم
افتخاری است. اگر چه در مقابل بچههایم احساس
شرم میکنم.
با این حساب، خانمتان دعوایتان نمیکند؟
من و او در یک نظر، دو پدیده کاملاً متضادیم.
اما این فقط یک قضیه است. اگر بخواهیم در یک
جمله بگویم این است که اگر او نبود این موزه ساخته
نمیشد. خیلی از افرادی که در کنار من بودند
به نوعی حامی من برای رسیدن به اهدافم بودهاند.
از نزدیکانم بگیرید تا اشخاص دورتر. مثلاً برایم
خیلی جالب بود هنگامی که برای جمعآوری یک
گونه از پروانه به سواد کوه رفته بودیم مردم آنجا
علاوه بر اینکه با مهربانی جای خواب و دیگر مایحتاج
ما را تأمین کردند، خودشان نیز به دنبال پروانهها
میدویدند. در این مورد مثال زیاد دارم. یکبار دیگر
که به معدن «انگوران» رفته بودیم تا کانی جمعآوری
کنیم، تکنسینهای آنجا با ماشینآلات بزرگی که
داشتند بسیار به ما کمک کردند تا کانیهایی را که
میخواستیم جمعآوری کنیم.
در خانه هم مجموعهای از جانوران را دارید؟
نه، خانمم به شدت
مخالف این کار است. بارها گفته است که: «خانه،
موزه نیست» و تا به امروز هم اقتدار خود را حفظ
کرده است. اما با این حال من با هر دوز و کلک و
حقهای که شده یک مجموعه خوب از صدفها را در
خانه دارم!
چه صحبتی با بچهها دارید؟
از امکاناتی که در اختیار دارند خوب استفاده
کنند. یک کتابفروشی در اول خیابان بوعلی همدان
بود که کتاب را شبی یک قران (ریال) کرایه میداد.
اگر سی شاهی (5/1 ریال) میدادیم میتوانستیم
2 کتاب را کرایه کنیم و با این حساب 10 شاهی
صرفهجویی میشد و با دو تا از آن ده شاهیها
این توان را پیدا میکردیم که میتوانستیم یک شب
دیگر، یک کتاب دیگر را به امانت بگیریم. بارها شده
بود که من در یک شب دو کتاب میخواندم. اولین
کتابی را هم که با جمع کردن پول تو جیبیام خریدم
یادم است. سال 1339 بود، ده ساله بودم، آن کتاب
را 6 قران خریدم. امروزه امکانات به نحو بسیار
گستردهتر در اختیار بسیاری از کودکان قرار دارد
بچهها سعی کنند تا خوب از این امکانات استفاده
کنند.
.
پدر، جیمی را برای صبحانه صدا میکند. آنها
میترسند که مبادا او به سرویس مدرسه نرسد.
[[page 13]]
انتهای پیام /*