مجله کودک 244 صفحه 21

کد : 117078 | تاریخ : 05/05/1385

کفش جادویی قسمت(5) بابک و به­راد قریب وقتی که علی در رختکن را بازکرد، دید که بچه­ها و مادرش پشت در ایستاده­اند! علی جون چرا خشکت زده؟ علی سلام بیا با هم فوتبال ببینیم . ااا.... چه لباس قشنگی از کجا خریدی ؟ علی که کاملا شوکه شد بود، نمی­دانست باید چه کار کند. همین الان میام. علی هم فورا در رختکن را بست و لباسش را عوض کرد. علی با خودش فکر میکرد که... طولی نکشید که علی با بقیه بچه­ها مشغول دیدن فوتبال شدند. این که همین الان داشت بازی میکرد! حالا باید چی کار کنم ؟ نکنه بفهمند! فکر کنم تعویضش کردن! علی باور کن خیلی شبیه تو بود دوستان علی قصد داشتند بازیکن شماره 36 را که خیلی شبیه علی بود، به او نشان دهند. اما اوضاع سفینه نامرتب است. موشک­های آن از کار افتاده­اند و نهایتاً سقوط سفینه آغاز می­شود.

[[page 21]]

انتهای پیام /*