مجله کودک 246 صفحه 21

کد : 117166 | تاریخ : 19/05/1385

قسمت (7) کفش جادویی بابک و به­راد قریب دعوای سختی بین بچه­ها در گرفته بود، که باصدایی دست از دعوا کشیدند. این صدا، صدای ناظم مدرسه بود که خونه­شون توی محله­ی علی بود. چرا دعوا میکنید؟ مگه شماها همکلاسی و دوست نیستید؟ من توپ رو ازتون میگیرم، تا یاد بگیرید چطوری باهم بازی کنید بدون جنگ و دعوا. و بعد از لحظاتی درحالی که آقای ناظم توپ را می­برد. بچه­ها هم با قهر به طرف خانه­هایشان رفتند. گفتم نباید بازیش بدیم­ها! و ناگهان ... واقعا که دعوای زشتی بود، دوستات حق دارن ناراحت بشن! سپس او فرمان می­دهد: پیش به سوی زمین!

[[page 21]]

انتهای پیام /*