
غروب بو د، علی خسته و بیحوصله به خانه برگشت.
سلام مامان
سلام عزیزم، زود باش لباساتو عوض کن و یه دوش بگیر تا شام آماده شه.
علی هم از خستگی به اتاق رفت و روی تخت خواب دراز کشید و در همان حال به خواب رفت.
بشوت ... پاس بده
فردای آن روزعلی بازهم
با سرو صدای بازی بچههای محل از خواب بیدار شد،اما کسی او را برای بازی صدا نکرده بود،چون همه با علی قهر بودند.
پدر مطابق معمول شروع به نصیحت جیمی
میکند. او میگوید جیمی نباید با موشکها بازی کند.
او میگوید که اینها وسایل بزرگترها هستند.
[[page 23]]
انتهای پیام /*