مجله کودک 247 صفحه 6

کد : 117195 | تاریخ : 26/05/1385

دختر دسته­ی گل مجید ملا محمدی یک روز گرم، چند تا از همسایه­ها و دوستان به خانه­ی حضرت محمد (ص) آمدند. بعد دورتادور اتاقش نشستند. پنجره­های اتاق باز بود. از درخت­های حیاط خانه میوه­های آبدار آویزان بود. یک جفت کبوتر سفید پشت پنجره نشسته بودند. حضرت محمد (ص) غرق در صحبت شد. مردها هیچ حرفی نزدند. در میان آنها یک مرد کشاورز بود. او به خاطر همسرش نگران بود. دایم فکر می­کرد و در دل خود می­گفت: «خدایا چقدر خوب است که همسرم امروز یک پسر به دنیا بیاورد. اگر فرزندم پسر باشد حضرت محمد (ص) و دوستانم را به یک مهمانی بزرگ دعوت می­کنم.» در همان­حال، پدر و مادر جیمی به خیال اینکه جیمی در اتاقش خوابیده است،درحال خواندن کتاب روانشناسی هستند تا یاد بگیرند چگونه با پسر استثنایی خود رفتار کنند.

[[page 6]]

انتهای پیام /*