
قسمت دوم
کسی از دل فاطمه خبر دارد؟
امیر محمد لاجورد
هفته پیش دیدیم که فاطمه مدت زیادی پولش را جمع کرد،به امید اینکه بتواند ....
چیزی را که در ویترین
مغازه عباس آقا دیده بودو
خیلی از آن خوشش آمده
بود بخرد و به مادرش هدیه
کند. اما همین که به مغازه
عباس آقا رسید خشکش
زد. بعد که به خودش آمد
سرکی به داخل مغازه کشید و ...
دویست تومن دیگه هم
تخفیف بدین پولم
بهش میرسه.»
عباس آقا: «مبارک
باشه، به خوشی و
دل خوشی بپوشین.»
عطیه: «کاغذ کادوی
خوشگل هم دارین؟»
عباس آقا: «اصلا
دیگه جا نداره،
آخرش دوازده هزار
تومن، دیگه کمتر
نمیتونم بدم،
خودم یازده هزار
تومن خریدمش .»
عطیه: «اگه ...
فاطمه ایستاده بود و تماشا میکرد. پارچه، تا شد، داخل کاغذ کادو قرار گرفت، چسب هم خورد ،و همهی اینها به این معنی بود که دیگر کار تمام شد.
پدر میپرسد که آیا همسرش چراغ
سبز در آشپزخانه روشن کرده است؟ که
ناگهان با موجود سبز رنگی روبرو میشود.
[[page 8]]
انتهای پیام /*