مجله کودک 247 صفحه 11

کد : 117200 | تاریخ : 26/05/1385

مثل خورشید علی اصغر نصرتی وقتی از غار آمدی بیرون دست­های تو بوی گل می­داد دشت­های برهنه هم می­شد از نفس­های گرم تو آباد مثل خورشیدِ فصل تابستان از نگاه تو نور می­بارید ماه آن شب تمام دنیا را غرقه در نور و روشنی می­دید می­رسید از فراز غار «حرا » دسته دسته ستاره­های قشنگ مثل باران، شهاب جاری بود از دل ابر پاره­های قشنگ بعد از آن روز هرچه می­گفتی حرف تو صحبت دل ما بود در سخن­های تو نشان خدا مثل آیینه خوب پیدا بود این کار، یعنی ربودن پدرها و مادرها در تمام شهر انجام می­شود. و در آنها به وسیله­ی نور سبز رنگی میخکوب می­شوند و به درون سفینه بالا کشیده می­شوند.

[[page 11]]

انتهای پیام /*