مجله کودک 247 صفحه 19

کد : 117209 | تاریخ : 26/05/1385

مادربزرگ گفت: «نماز ظهر و عصر شما قضا شده است. باید قبل از این که خورشید غروب کند نمازتان را می­خواندید.» نسرین و طاهره سرشان را پایین انداختند. مادربزرگ گفت: «کار بدی کردید. حالا نماز قضا را حتماً بخوانید. از این به بعد هم یادتان باشد که نماز خواندن واجب­تر از هر کاری هست.» نسرین به طاهره گفت: «ای کاش اول نماز می­خواندیم بعد بازی می­کردیم!» مادربزرگ گفت: «دخترهای خوبم، نماز خواندن هم وقتی دارد؛ اگر می­خواهید خدا شما را خیلی دوست داشته باشد و هیچ وقت نمازتان قضا نشود، صبح و ظهر و شب با شنیدن صدای اذان نمازتان را اول وقت بخوانید.» طاهره و نسرین از مادربزرگ تشکر کردند و آماده­ی خواندن نماز شدند. مادربزرگ خندید و گفت: «نمازتان را بخوانید بعد بیایید تا سوغاتی­هایتان را بدهم.» جیمی در آشپزخانه به سراغ یخچال می­رود تا چیزی بخورد. او مادرش را صدا می­کند اما پاسخی نمی­شنود.

[[page 19]]

انتهای پیام /*